تیتی (۱۳۹۹) – Titi
چنین گفت ابراهیم
خشایار سنجری: عاشقانههای بسیاری در طول عمر سینمای ایران و جهان ساخته و دیده شدهاند و هر یک بهنوعی مخاطب را با خود همراه کردهاند. بعضی با آمیختن عشق به تراژدی، بیننده را غرق در احساسات و سوز و گداز میکنند، برخی با بهرهگیری از کمدی، عاشقانههایی مفرح و امیدبخش ارائه میکنند و… در این میان، جنس بعضی عاشقانهها، از نوع متعارفی نیست که در الگوهای رایج دیده و شنیدهایم؛ گویی حالوهوای عاشق و معشوق با فضای ذهنی مخاطبی که با سینمای بدنه آشناست همخوانی ندارد. از این نوع عاشقانهها شاید به تعداد انگشتان یک دست داشته باشیم. نمونههای ایرانیاش را در فیلمهایی چون «در دنیای تو ساعت چند است؟» یا «چیزهایی هست که نمیدانی» دیدهایم؛ فیلمهایی که عاشق و معشوق برای نیل به وصال، به در و دیوار نمیکوبند. شهرت عشقشان دهانها را پر نمیکند. شور جوانی در تمایلاتشان دیده نمیشود. گویی عشقی است که الزاما با وصال گره نخورده است. پناهنده نیز در «تیتی» سراغ تصویرسازی عاشقانهای رفته است که در جهان عاشقانههای پرشور وصلهای ناجور است. نه عاشقش نشانی از عشاق مرسوم دارد و نه معشوقش دلرباییهای متعارف.
ابراهیم دانشمندی است معتبر و پرآوازه؛ و در سوی دیگر، تیتی دختری است بینامونشان و دورهگرد. هر یک گمشدهای در زندگیشان دارند؛ گمشدهای که وجودش را در دیگری مییابند. عشق ابراهیم از نوع عشقهای پیرانهسری نیست. او به مثابه سالخوردههایی که به یاد ایام شباب در دام عشق دخترکی اغواگر میافتند عمل نمیکند. شکلگیری عاشقانه در این فیلم با پختگی و طی طریق همراه است، هرچند وجهههایی سوررئالیستی نیز دارد و جهان ذهنی فیلمساز تماما در فضایی واقعگرا نمیگنجد. گویی ابراهیم هر چهقدر در پردهبرداری از رازهای هستی و علماندوزی موفق بوده است در رمزگشایی از درونیات خویش ناکام بوده و حالا این بستر عشق است که رازهای هستی را برای او برملا میکند. چند فرمول و معمای پیچیده در برابر پیچیدگی عواطف بشری حرفی برای گفتن ندارند.
پناهنده در «تیتی» بر استفاده از پالت رنگی در پیشبرد قصه و دراماتیزه کردن نماهای فیلم تاکید بسیار دارد. رنگها در «تیتی» حرفهای بسیاری برای گفتن دارند و بدون آنکه کاربردشان گلدرشت باشد، در راستای انتقال مضامین نهفته در بستر هر نما گام برمیدارند. در ابتدای فیلم، پناهنده با حذف رنگ، از نمای ضدنور (سیلوئت) استفاده میکند تا قدرت تخیل را در بیننده برانگیزد و سوژه (دستان تیتی) را در برابر منبع نوری بزرگ (خورشید) قرار میدهد. تدبیر حذف رنگ و تمرکز بر سایهها در سکانس آغازین، دنیای تیتی و ابراهیم را پیش از درخشش عشق ترسیم میکند. جهانی بیشکل و غمبار که در برابر عظمت جهان هستی، بیمقدار به نظر میرسد؛ اما در نگاه پناهنده، این عشق است که به دنیای انسانهای تکافتاده رنگ تازهای میبخشد. او در ادامه از طرح رنگی پیونددهنده برای کدگذاری داستان عاشقانهاش استفاده میکند. رنگ قرمز، از بادکنک قرمزی در دستان ابراهیم در راهروهای بیمارستان آغاز میشود و با لاک قرمز انگشتان پای ابراهیم پیگیری میشود. پناهنده با نشانهگذاری رنگ قرمز، بر ذهن بیننده تلنگری میزند تا از برخاستن عشقی متمایز آگاهش کند و پیوندی بنیادین بین تصویر و قصهاش برقرار کند. در واقع پناهنده از کارکرد تداعیگر رنگ بهره میگیرد تا با جلوههایی از رنگ قرمز، شکلگیری نشانههایی از عشق تیتی به ابراهیم را مقدمهچینی و زمینهسازی کند. این تدابیر باعث میشود که این عاشقانه غیرمتعارف روستایی در دل جامعهای سنتگرا، برای مخاطب باورپذیر و همدلیبرانگیز شود.
پیش از شکلگیری عشق تیتی به ابراهیم، پناهنده برای پیشبرد بصری قصه، از رنگهای همسایه در چرخه رنگ (رنگهای آنالوگ) استفاده میکند؛ رنگهایی که کنتراست ایجاد نمیکنند و فضایی متعادل و آرام را تداعی میکنند؛ اما با شکلگیری عشق و برهمریختن موازنه احساسی در خط اصلی داستان، پناهنده با بهرهگیری از الگوی رنگهای مکمل، شور و حالی تازه در بافت بصری فیلم ایجاد میکند و فضای عاطفی قصه را تقویت میکند. رنگ قرمز شال تیتی و خودروی پژوی ابراهیم، در برابر رنگ سبز بافت جنگلی منطقه در پسزمینه قاببندیها، رنگهای مکملی هستند که با خلق کنتراست، بر تنش حسی فیلم میافزایند و با به تصویر کشیدن تقابل رنگ سرد و گرم، غیرمتعارفبودن عشق شکلگرفته را برجسته میکنند.
با اضافه شدن امیرساسان به قصه و ایجاد قطب جدید احساسی، پناهنده با استفاده از الگوی رنگبندی تریادیک، رنگ بنفش لباس امیرساسان را وارد پالت رنگی فیلم میکند. این الگوی پالت رنگی (سبز، قرمز و بنفش) بر جنبوجوش و پویایی نماها میافزاید و هیجان مضاعفی به قصه میدهد؛ گویی پناهنده برای مثلث عشقی ناموزون قصهاش، مثلثی رنگی نیز تعبیه کرده است. از رنگ سفید خرگوش در آغوش تیتی هم نباید غافل شد. خرگوش بیپناهی که در آغوش تیتی آرام گرفته و به صلحی پایدار دست یافته است. سفیدی خالص خرگوش همان آرامشی است که عشق ابراهیم به دنیای تیتی وارد کرده است و در تقابل با سیاهی کلاه شاپوی امیرساسان به چشم میآید.
(امتیاز ۹ از ۱۰)
عالی بود.