جنگل پرتقال – نقد ۱

جنگل پرتقال – نقد ۱

جنگل پرتقال (۱۴۰۱) – The Orange Forest

 

تلنگر

مهرزاد دانش: «جنگل پرتقال» داستانی ساده دارد: معلمی برای تکمیل مدارک استخدامی به شهرستان محل تحصیل دانشگاهی‌اش سفر می‌کند تا مدرکش را بگیرد و برگردد؛ اما همین داستان ساده بر اساس موقعیت‌پردازی‌های درست و مرتبط، گسترشی دراماتیک پیدا می‌کند و مخاطب را در مسیر روایت تا پایان با خود همراه می‌سازد. این ماجرا با توجه به این‌که فیلم متعلق به جریان متفاوت سینما است و به‌اصطلاح در رده فیلم‌های سینمای بدنه نمی‌گنجد، نکته مهمی است. معمولاً فیلم‌های متفاوت با جریان اصلی و متداول سینما، ساختاری ضدقصه، گاه به‌طور افراطی و گاه کم‌رنگ دارند و از تمهیداتی پرهیز دارند که روانی روند روایت را شکل می‌دهد؛ اما در «جنگل پرتقال» چنین فضایی وجود ندارد و اتفاقاً طی بیانی روان، داستان بی‌هیچ لکنتی تعریف می‌شود و خبری هم از ادابازی‌های پرتکلف و پرتصنع فیلم‌های به‌اصطلاح هنری نیست. آن‌چه این امتیاز را پرورش داده است، بافت روایت است که از کاشته‌های خود در مرحله نخست داستان به‌درستی در تداوم ماجرا بهره‌برداری می‌کند و برداشت‌های مبتنی بر سببیت نهفته در بخش‌های قبلی داستان دارد.

در وهله اول گمان می‌رود داستان «جنگل پرتقال» نوعی روایت هفت‌خانی در یک سفر مکاشفه‌ای است: این که شخصیت اصلی در طی طریقی که دارد، با افراد و موقعیت‌های مختلف مواجه می‌شود و تجربه ناشی از این مواجهه‌ها، در پختگی شخصیت او نقش پیدا می‌کند. او در مسیر مسافرت به تنکابن، با کادر اداری دانشگاه، دانشجویان جدید، استاد سابق، هم‌شاگردی‌های قدیمی، مالک یک مُتل و دختری که در ایام دانشجویی مورد آزارش قرار گرفته بود، برخورد می‌کند و با هر یک، مدتی را سپری می‌کند؛ اما این مواجهه‌ها حالت صرفاً متوالی و خطی ندارد و هر یک از دیگری تغذیه دراماتیک و سببیتی می‌کند و هر مواجهه‌ای، مقدمه‌ای برای ورود به مواجهه بعدی و سپس ارجاع مجدد به مواجهه‌های پیشین است. برای همین اغلب مواجهه‌های حضوری یا موقعیتی یا شنیداری که سهراب با اطرافیان دارد دو بار یا بیش‌تر است: با خانمی که مسئول تحویل مدارک دانشگاهی است، با مریم، با پسر دانشجو، تماس تلفنی با مادر، مواجهه با هژیر (یک بار عکسش را روی جلد نشریه‌ای ادبی در کتاب‌فروشی می‌بیند، یک بار صحبتش در جمع دانشجویان مطرح می‌شود و یک بار هم مکالمه تلفنی‌اش در اواخر ماجرا) و… انگار هر یک از این مقاطع نهفته در مسیر، خود زاینده داستانک‌هایی از دل خاطرات و احساسات و دغدغه‌های افراد هستند که قطعه‌های پازل روایت کلی را تکمیل می‌کنند؛ بی‌آن‌که تحمیل و زائده‌ای بر متن اصلی به شمار آیند یا به سیاق بسیاری از فیلم‌های موسوم به جریان متفاوت، ابزاری برای خودجلوه‌گری‌های تصنعی هنری و فرمی بشوند. حتی فصل حضور در مُتل و اتاق روبه‌دریایی که رو به دریا نیست هم نوعی قرینه‌سازی با فصل اول فیلم (کلاس درس) است که ماجرای «آدم‌فروشی» دوباره تکرار می‌شود و وقتی مالک متل، همان عبارت «بی‌وجود» را – که معلم سر کلاس خطاب به شاگرد خبرچین بر زبان آورده بود – تکرار می‌کند، سهراب دست از تلفن زدن به سایت هتلداری برمی‌دارد؛ چرا که خودش را ناگهان در موقعیت همان دانش‌آموزی می‌بیند که از کلاس به دلیل خبرچینی اخراجش کرده بود.

نکته مهم دیگر در «جنگل پرتقال» آن است که فیلم با وجود دارا بودن درونمایه‌ای که در حال‌وهوای آسیب‌شناسی اسنوبیسم بخشی از جریان روشنفکری است، هرگز در ورطه باج دادن به سیستم حاکم، با توجه به موضع ضدروشنفکرانه‌اش، نمی‌غلتد. فیلم به‌درستی تعلیق‌ها، کم‌داشت‌ها، حسادت‌ها، آزاررسانی‌ها، خودشیفتگی‌ها و انزواگرایی خودبرترانگارانه جاری در متن و بطن فضای روشنفکری را مرور می‌کند، ولی با نشانه‌گذاری‌های مختلف، در عین حال فاصله‌اش را با سیستمی حفظ می‌کند که اصولاً مخالف سپهر سنت‌گریزی و آزاداندیشی است.

«جنگل پرتقال» یک یادآوری است؛ یک جور مرور خاطرات و همنشینی‌شان با وضعیت حال که وجدان را تلنگر می‌زند. انتخاب مسیر الموت برای بازگشت از سفر و رقص مدرک در تلاطم باد در فصل پایانی، نشانه‌هایی از تأثیر این تلنگر دارد.

(امتیاز ۷ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز