پوست (۱۳۹۸) – Skin
این جهان کوه است و فعل ما ندا*
مریم ایراننژاد: «پوست» راوی جهانیست از رمز و راز و افسانه و در عین حال، موازی و همسو با واقعیت جهان ملموس؛ درست است که بازیهای زبانی در فیلم به طلسم و جادو و جن و پری مربوط میشود و با امر واقع، چندان قرابتی ندارد اما، آنچه در دنیای «پوست» در جریان است غیرقابل درک نیست. جهان فیلم شکل دیگری از بیانِ زندگیِ انسان گرفتار در جهان خیر و شر است؛ و از آنجایی که قصه در لامکان و لازمان روی میدهد، «پوست» دارای صبغهای ازلی-ابدی است. نبرد بین خیر و شر تا جهان بوده و هست، وجود داشته و دارد و تلاش انسان برای پیروزی در برابر شر هم امری همیشگی است؛ و عشق، این گوهر دردانه هستی همچنان که «از هر طلسم و جادویی نیرومندتر است» اما غریبترین قربانی جدال نیک و بد زندگیست.
قصه در جهانی با ساختاری خاص و متفاوت روی میدهد اما «پوست» تا حد زیادی در همراه کردن مخاطب با آنچه میتوان آن را جهان فیلم نامید، موفق بوده است: بازیهای یکدست و روان، چهرهپردازیهای باورپذیر و بهاندازه (بهویژه در ارتباط با جنّیان) و موسیقیای که جهان فیلم را بهدرستی دریافته و با اثر همراه شده است، از ویژگیهای قابل توجه اثرند.
مضامین «پوست» را میتوان از چند وجه بررسی کرد. فیلم با اینکه در وجه عاشقانه، به دلیل شخصیتپردازیهایی نصفهنیمه نتوانسته حس عاشقانهای قوی و ماندگار ایجاد کند و در برانگیختن ترس و اضطراب هم چندان موفق عمل نکرده است (و بیشتر بار این بخش بر عهده موسیقی اثر است که هرچند بسیار درخشان است اما بهتنهایی از پس این مهم برنیامده) ولی در به تصویر کشیدن ایده موجودیت نیروهای خیر و شر و ارتباط دوسویه انسان و جهان، تا حد زیادی موفق بوده است.
داستان که بهواسطه عاشیق ولی، راوی فیلم و به روش فاصلهگذاری برشتی، روایت میشود در روستایی در آذربایجان اتفاق میافتد. فیلم به داستان عشق آراز و مارال میپردازد و مصایبی که بر سر راه عشق این دو وارد آمده؛ اما به این مایه خرسند نمیماند و قصد دارد جهان را یک بار دیگر به شکلی نمادین و از لونی دیگر بازخوانی کند. در واقع هدف، عبور از پوسته ظاهری قصه است برای رسیدن به حقیقت جهان. ناگفته نماند که فیلم در ارتباط با قصه عاشقانه مارال و آراز بسیار گنک و مبهم عمل کرده است. ما هیچ مابهازای بیرونی درباره کیفیت عشق این دو به یکدیگر پیدا نمیکنیم. حتی بدخلقیهای مارال در ارتباط با آراز و خانوادهاش ما را به شک میاندازد که مارال بیشتر عاشق سیّد بوده تا آراز. فیلم، شور عشق آتشین این دو را در دیالوگی خلاصه میکند از صحبتهای مادر آراز درباره به کلیسا رفتن آراز در گذشته (و به عشق مارال) و ساعتی که مارال برای آراز خریده؛ و البته به کمین نشستن آراز برای شکار آهویی و تهیه کردن کیفی از پوست آهو برای مارال. در ضمن، فیلم تأکید ویژهای بر تأثیر و قدرت عشق دارد بهویژه که به عشق، نسبت به هر طلسم و جادویی برتری میبخشد؛ اما واقعیت این است که مادر آراز یک بار با طلسم و جادو این عشق را از بین برده و بین آراز و مارال جدایی انداخته است. هرچند که در انتها، مارال ورای آینههای خیر و شر نیروی عشق را میبیند اما این شکل پدیداری عشق از ورای خیر و شرّ جهان، حتی نمیتواند پاسخگوی سؤالهای ذهن مخاطب باشد.
وجه دیگری از داستان که به نظر میآید نسبت به وجه عاشقانه پرداخت بهتری دارد، مربوط میشود به ارتباط انسان با جهان خیر و شر. در این راستا، «پوست» سراغ افسانهها، خرافهها و باورهای مردمی رفته است که به حضور و وجود نیروهایی متافیزیکی مثل جن و پری معتقدند و به جهان به عنوان عرصهای برای مقابله نیروهای خیر و شر مینگرند. در چنین جهانی، طبیعت دارای شعور و آگاهی است و پاسخگوی اعمال نیک و بد ما خواهد بود.
مادر آراز زنی است که با جادوجنبل و با در افتادن با جهان جنّیان، دست به بازی خطرناکی زده و نظم و نظام جهان اطراف خودش و دیگران را بههم ریخته است. او با رفتارهای مداخلهگرانهاش در نظام طبیعت، موجب بداقبالیها و بیرونقیهای بسیاری در زندگی فرزندش و دیگران شده است و همین امر باعث شده افرادی از او کینه به دل بگیرند و موجبات زیستی نابسامان را برای او و پسرش، آراز، فراهم کنند. کسی – که هویتش فاش نمیشود – طلسمی سنگین به ریشه درخت جلوی مغازه آراز میبندد و باعث خشک شدن ریشه زندگی این خانواده میشود. آراز برای خلاص شدن از شومی این طلسم به سراغ مردی میرود که عطار مینامندش و سعی میکند به اشارات مرد، طلسم را بشکند و زندگی خود و مادرش را نجات بدهد.
وجه نمادین فیلم با حضور عطار است که نمایان و پررنگتر میشود. انتخاب درست و بهجای این بازیگر با آن هیبت فیزیکی و صدای پرصلابتش، بار عظیمی از نماد در قصه را به دوش میکشد. عاشیق ولی، درباره عطار میگوید که سالها پیش در جنگل به دنبال گیاهان دارویی بوده است برای درمان دردها. تا اینکه یک روز، نیروهای اهریمنی به او حمله میکنند و باعث مرگش میشوند؛ اما روح طبیعت در هیبت درختی ظاهر میشود و به او جانی دوباره و شجاعتی شیردلانه میبخشد برای مبارزه با شر.
قامت افراشته عطار و آرامش و خشم توأمان در چهره و وجناتش جلوهایست از ذات طبیعت. گویی عطار خودِ طبیعت است که برای زنده کردن ریشههای خشکیده به دست انسان ناسپاس و نابخرد، در ظاهر مردی درمانگر به جهان روی آورده است. عطار را روح جنگل و مام طبیعت به جهان برگردانده برای مقابله با «تیرگیها در درازنای شب و ژرفنای سیاه روزگار».
حضور عطار و اشارههای مکرر او و دیگران به ریشههای درختان و اعتراض احمدآقا و مارال به آراز درباره نفت ریختن پای درخت و سوزاندن درختان باغ گردو، بیانگر ناسپاسی و بیرحمی انسان است در برابر طبیعت. ما به جهان بد کردهایم، درختان را زجرکش کردهایم و سوزاندهایم و ریشهها را از بین بردهایم، و حالا جهان به تلافی برخاسته است برای سوزاندن ریشههای ما.
طلسمی که به ریشه درخت مغازه آراز بستهاند، طلسم آینه است که به گفته عطار همه چیز را برعکس میکند. خوبیها و مهربانیها را به بدی و خشم تبدیل میکند. مهر مادر و فرزندی را به بیزاری؛ و عشق و وصال را به جدایی و فراق. در سکانس پایانی فیلم اشارهای میشود به این موضوع که کار جهان مانند آینه است. نیکی نشان بدهی، نیکی میبینی و بدی نشان بدهی بدی میبینی. این یکی از مضامین اصلی فیلم است. مادر آراز (به گفته عطار) در کار خدا دخالت کرده و زندگی انسانها را بههم ریخته و سرانجام شر این ماجرا گریبان خودش را هم گرفته است؛ حال کسی باید این بدیها را به خیر و نیکی بدل کند؛ از این رو آراز به عنوان کسی که آتشی افروخته از عشق در سینه دارد، با انتخاب رنج فراق و برگزیدن سلامت روح و جسم مادرش، طلسم را از بین میبرد و آتش افروخته شر را خاموش میکند.
گذشته از این، اشاره به پوست در چند بخش فیلم و به شکلهای مختلف نیز قابل توجه است. پوست شیر به عنوان نیروی مبارزهکننده با شر. پوست آهو برای درست کردن کیف مارال، پوستی برای قلاف چاقوی رحیم که هیچ تیزیای (شر و بدی) آن را نمیبُرد (چاقو در دست رحیم است و پوست در دست آراز، از این رو شاید بتوان گفت در اینجا، پوست به نیروی آسیبناپذیر عشق اشاره دارد) و پوست صورت ابراهیم که برای اثبات عشقش به دختر آقاستار، از آن مایه میگذارد (نمادی از وجود عاشق که در راه معشوق فدا میشود). همه اینها شاید اشارههایی نمادین هستند برای عبور از «پوسته»ی جهان نمادین فیلم برای رسیدن به حقیقت آن.
همچنین، از سکانسهای قوی و جذاب فیلم میتوان به سکانس جنگیری مادر آراز توسط عطار اشاره کرد که با حوصله به جزییات این آیین پرداخته است؛ و سکانس رقص آراز در شب عروسی ابراهیم. بازی بسیار خوب آراز و نگاههای مبهوت و گیجش در میزانسنی که مرز بین رئال و سورئال را برداشته است، از سکانسهای لذتبخش فیلم است. دف زدن جنّی در شب عروسی و رقصیدن آدمها به ساز خیر و شر توأمان، چیزی نیست که بتوان بدون تأمل از آن گذشت. خیر و شر، در ذات جهان هست و وجود دارد؛ و انسان هم بخشی از همین جهان است. آنچه غیرقابل انکار است و از آن گریزی نیست، انتخابهای ماست. ناف بشر، هر آن به مهر یا کینه کسی بریده میشود و این ماییم که انتخاب میکنیم جانب کدام یک را بگیریم:
«نیکی نشان دهی، نیکی میبینی. شرّ نشان دهی، شرّ میبینی.»
*این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صَدا (مولانا)
(امتیاز ۸ از ۱۰)