نبودن (۲۰۲۱) – Absence
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود…
سحر عصرآزاد: «نبودن» درامی مبتنی بر سرگشتگی بشر و جستوجوی هویت است که بهواسطه کالبدشکافی گذشته به کشف و شهودی عینی/ذهنی در زمان حال منجر میشود. علی مصفا (بازیگر، نویسنده و کارگردان) سومین فیلم سینماییاش را پس از «سیمای زنی در دوردست» و «پله آخر» بر اساس فیلمنامهای از خودش و با حضور در نقش شخصیت محوری ساخته است. سرگشتگی انسانِ درگیر رابطه عاطفی شکستخورده و جستوجوگری که با تداخل زمان به کشفی در گذشته و ریشههای این پریشانی در زمان حال میانجامد، مولفههای تکرارشونده سهگانه این فیلمساز هستند که البته در «پله آخر» بر بستر اقتباسی هوشمندانه از «مردگان» جیمز جویس و «مرگ ایوان ایلیچ» لئو تولستوی قرار گرفتند.
«نبودن» همچنان که از نامش برمیآید قرار است به مقطعی (غایب از نظر) از زندگی یک مرد ایرانی کمونیست در پنجاه سال قبل بپردازد که به پراگ، پایتخت جمهوری چک گریخته و کنار خانواده نبوده است. حالا پسرش، روزبه کیانی (علی مصفا) در کشاکش بحران خانوادگی و طلاق به بهانه ساخت یک فیلم زندگینامهای از پدر، برای رازگشایی از آن مقطعِ نبودن به این شهر تاریخی پر رمز و راز میرود. این خلاصه داستان میتواند موتور محرکه فیلمهای مشابهی از این دست باشد که قصد دارند قهرمان را در مسیر سفر محک زده و به کشف رازهایی وادارند که منجر به تغییر و تحول او شود؛ اما نویسنده/کارگردان «نبودن» با شکستن یک روال خطی کلاسیک و قابل انتظار، از همان ابتدا مسیر حرکت درام خود را جدا و به گفته بهتر متمایز کرده است؛ چرا که قرار نیست این سفر بیرونی، از بُعد جغرافیا، تنها تمثیلی از یک سفر درونی باشد؛ بلکه سفری است به بلندای تاریخ، جغرافیا، سیاست، هنر، عشق و هر آنچه ذهنیت و عینیت انسانی همچون روزبه را به سرگشتگی واداشته است. سفری که او را به بازنگری حتی در هویت فردیاش وامیدارد تا با بازنمایی خود در قالب برادری نادیده، ولادیمیر، بهنوعی حیاتی تازه را تجربه کند. چهبسا با تمام کردن کارهای نیمهتمام او و غبارروبی از چهره پدری که برای روزبه یک قهرمان، برای برادرش ضدقهرمان و برای دوستانش دجّال بوده است! به گفته بهتر قرار است وضوح تصویر پدر، خلیل صاحبامانی، که بهانه درونی ساخت این زندگینامه توسط پسر خبرنگارش و چهبسا کلیت فیلم است، نهفقط به تعدیل دیدگاه روزبه و برادرش در مورد پدر بلکه نسبت به خودشان منجر شود؛ نوعی بازشناسایی خود، هویت بیرونی و من درونی.
«من از کجا می آیم؟» جملهای است که روزبه ابتدای فیلم بارها خطاب به مترجم گویا ادا میکند تا معادل آن را به زبان چکی یاد بگیرد؟ یا پرسشی درونی است که سرگشتگیهای این شخصیت و انگیزه اصلی او برای سفر را موکد میکند؟ به همین واسطه در طول فیلم با روایتهایی تودرتو از زمان حال و گذشته و آینده سروکار داریم که با حرکتی سیال، مرز میان عین و ذهن را درنوردیده و مخاطب را به تجربهای نهچندان سهل و آسان اما جذاب فرا میخوانند که نیاز به تأمل و تعامل درونی با روح اثر دارد. فیلم با نمایی از قاب دایرهوار دوربین/چشم نظارهگر رو به پنجره آپارتمانی آغاز میشود که شخصیتی بدون چهره را در حال انجام کارهای روزمره همراه با کاشت نشانهها و کدها نشان میدهد. این نماهای تقطیعشده در نهایت به تصویری تمثیلی از یک سقوط ختم میشوند که طبق شواهد آتی، ولادیمیر است. سکانسی که در ادامه به ارتباط دو پنجره مقابل، پنجره اتاق هتل و پنجره خانه، معنا و مفهومی خاص میبخشد و با تکرار همین سکانس و نماهای تقطیعشده در پایان فیلم، این بار با حضور روزبه در قامت ولادیمیر، رنگی از واقعیت و خیال بر همه چیز میزند. این سکانسِ نشانهگذاریشده، در فینال بهگونهای تکرار میشود که کاشتها و نشانههای اولیه به برداشت رسیده و از آنها رمزگشایی شده است؛ از عکس قدیمی، پیام صوتی روی پیغامگیر تلفن و الماسی که ذکرش میرود تا هویت گیرنده نامه، ویرا و حتی جغد خیالیای که کنار کبوترها میآید. قرار است این بازخوانی، تداعیکننده سرنوشتی محتوم/خودخواسته برای روزبه/ولادیمیر باشد که بهنوعی در هم ادغام شدهاند؛ از نشانههای آن هم حضور روزبه در فیلم موبایلی است که پسرش از داخل ماشین در کنار مادر فرستاده و تجسم این درهمآمیختگی است.
به فراخور حرکت روزبه که روندی خطی و پیشرونده به فیلم میدهد تا مخاطب بهواسطه همراهی با او به حل معما و کشف تکههای پازل برسد، سیالیت ذهن او بین گذشته و حال با فیلمهایی رنگی و سیاهوسفید از خاطرات گذشته موکد میشود. در نهایت نریشن که گاه به زبان فارسی به نقل از روزبه و گاه به زبان چکی به نقل از نامههای پدر و ولادیمیر است، به شناور شدن مخاطب در ذهن آشفته او کمک میکند. همچنان که در بخش میانی با کشفهای روزبه در کنار یک مأمور پلیس همراه میشویم که به یک پرونده معمایی متداول پهلو میزند، جستوجوگری او بهواسطه حرکت به موازات ولادیمیر و پدر، در چند سطح بسط مییابد که منجر به کشفی عمیق و درونی در شخصیت میشود. فیلمساز با طراحی موقعیت ویژه گفتوگوی تلفنی روزبه با پدرش که دچار زوال عقل و فراموشی لحظهای است، آن هم در اواسط فیلم، تمهیدی سنجیده تا این نکته را موکد کند که همچون روال کلاسیک چنین فیلمهای قرار نیست شاهد کشف حقیقت در غیاب و مرگ یک شخصیت باشیم؛ شاید هم به زعم کارگردان باید زوال عقل و مرگ خاطره را به مثابه مرگ فیزیکی فرد در نظر گرفت!
«نبودن» خوانشی است متمایز و غیرتکراری از الگویی آشنا که کشف حقیقت بیرونی را به حقیقت درونی انسان پیوند زده و او را به مثابه مقصد غایی سفری خودشناسانه بر بستر درامی تودرتو و ملهم از خیال و واقعیت ثبت میکند.
(امتیاز ۸ از ۱۰)
بازنشر از شماره ۲۵ ماهنامه «تجربه»، آذر ۱۴۰۲