روزبه از زندگی خانوادگی آشفتهاش در تهران جدا میشود و به پراگ سفر میکند تا درباره زندگی پدر کمونیست خود تحقیق کند و به عبارت دیگر، او را بهتر بشناسد؛ اما هر سرنخی که به دست میآورد معمای زندگی مردی را پیچیدهتر میکند که فکر میکرد او را به عنوان پدر میشناسد.
امتیازهای منتقدان
مریم ایراننژاد
سحر عصرآزاد
سید رضا صائمی
آرش خوشخو
میانگین
نوشتههای منتقدان
مریم ایراننژاد: تکلیف ما با دو فیلم دیگر مصفا روشن است، اما با این فیلم چه کار باید بکنیم؟ مصفا در «نبودن» به دنبال چه میگردد؟ فیلمی با ساختاری آرام و ملایم و مضامینی تند و عصبی. برشهایی کوتاه و تیز از جهانهایی پراکنده، بلاتکلیف میان تاریخ و جغرافیا، زمان و مکان. در کشاکش اسطوره و تاریخ، گذشته و حال. نه روایتی مستقل و سر راست در کار است، نه قاببندیهایی پریشیده و پرتوپلا. پرتره فروریخته مصفا بر پوستر فیلم و نگاههای گنگ و مسخشده او – در جایگاه روزبه – بیشباهت به وضعیت مخاطبی نیست که گیج و مات به تماشای فیلم نشسته اما میداند که «نبودن» برای او گفتنی بسیار دارد. پرسش این است که مصفا با این سرگردانیِ ما میان تاریخ و اسطوره، واقعیت و نه-واقعیت، به دنبال چه میگردد؟ متن حاضر، «گفتوگویی» است با فیلم برای درک ژرفتر جهان برساخته آن و کوششیست برای بازخوانی بافتار هنری و نشانهشناختی اثر؛ فارغ از نزاعهای ایدئولوژیک که در سالهای گذشته میان طیفهای مختلف روشنفکری در ایران، در جریان بوده است؛ گرچه به نظر میرسد امکان گفتوگو با فیلم نبودن، بدون ورود به مباحث ایدئولوژیک غیرممکن باشد… مطالعه نقد کامل
سحر عصرآزاد: «نبودن» درامی مبتنی بر سرگشتگی بشر و جستوجوی هویت است که بهواسطه کالبدشکافی گذشته به کشف و شهودی عینی/ذهنی در زمان حال منجر میشود. علی مصفا (بازیگر، نویسنده و کارگردان) سومین فیلم سینماییاش را پس از «سیمای زنی در دوردست» و «پله آخر» بر اساس فیلمنامهای از خودش و با حضور در نقش شخصیت محوری ساخته است. سرگشتگی انسانِ درگیر رابطه عاطفی شکستخورده و جستوجوگری که با تداخل زمان به کشفی در گذشته و ریشههای این پریشانی در زمان حال میانجامد، مولفههای تکرارشونده سهگانه این فیلمساز هستند که البته در «پله آخر» بر بستر اقتباسی هوشمندانه از «مردگان» جیمز جویس و «مرگ ایوان ایلیچ» لئو تولستوی قرار گرفتند… مطالعه نقد کامل
سید رضا صائمی: «نبودن» به کارگردانی علی مصفا و بازیگری خودش در نقش روزبه، در همان نگاه اول تداعیگر شخصیت احمد در «گذشته» اصغر فرهادی است که خود او بازی کرده است. آنجا احمد به فرانسه سفر میکند تا مسالهای را در گذشته حل کند که بهنوعی به هویت او به عنوان یک همسر گره میخورد و حالا در «نبودن» روزبه به کشور چک و شهر پراگ میرود تا باز در یک جستوجوگری و رمزگشایی هویتمندانه، مسالهای از گذشته را فهم و روایت کند؛ منتها این بار او در مقام پسر در جستوجوی هویت پدرش است که پنجاه سال پیش در پراگ میزیست و قبلا کمونیست و عضو حزب توده در ایران بوده است. حالا روزبه که قصد دارد زندگینامه او را بنویسد در این سفر مکاشفهای به شناخت تازهای از پدر میرسد؛ شناختی که بیش از آنکه فرصت آشنایی بیشتر باشد، بیشتر یک آشناییزدایی است… مطالعه نقد کامل
آرش خوشخو: «نبودن» تماشایی است با وجود اینکه ایده کما رفتن شخصیت کلیدی فیلم کمی آزارنده است؛ ایدهای که قبلا در «گذشته» فرهادی هم به کار گرفته شده بود تا وجه معمایی – مثل همین فیلم – بهشکلی تصنعی تشدید شود. آن استحاله «مستاجر»گونه مصفا به شخصیت برادر ناتنیاش هم شاید قانعکننده نباشد. آن داستان پلیس مخفی و آلبوم عکسها و دلباختن به سوژه هم که به نظر میرسد کمی از دهن افتاده است؛ و ماجرای دو برادر یکی در تهران و یکی در چک که هردو میراثدار کمونیسم بدنام پدران خود هستند و در انتها با هم یکی میشوند. به اینها اضافه کنید درک داستان پیچیده حاصل از پدری بازیگوش با دو زن در دو قاره و چند فرزند و البته یک معشوقه مخفی. تمایز کامیلا با آنا و همینطور ویرا با مونیکا کلی زمان برد. با وجود این، «نبودن» با جاهطلبی فرمال غافلگیرکنندهای ساخته شده است. تمایز فرمت روشنفکرانه تصویری با داستان معمایی و پرپیچوخمش آدمی را یاد «حرفه، خبرنگار» آنتونیونی میاندازد. در تکتک صحنهها، کارگردان یک ایده سینمایی تصویری یا روایی در چنته دارد. شخصیتها و ارتباطی که با مصفا میگیرند و شیمی بین آنها جذاب است. بازیگران در بهترین شکل ممکن هستند و مشخص است که به کارگردان و بازیگر روبهرویشان (هر دو علی مصفا) اعتماد کامل دارند. «نبودن» را ببینید. از آن معدود تجربههایی است که میتوانید معنا را فراموش کنید و به «نمایش» و «بازی» و تصویر توجه کنید. هنر مصفا در همین مقوله نمایش و بازی است؛ مثل استادش مهرجویی. لازم نیست ما را بهزور به داخل معنایی که در نظر دارد هل بدهد؛ مثل کاری که در فصلهای انتهایی فیلم انجام میدهد. ساخت «نبودن» شاید پژواک زندگی واقعی مصفا به عنوان پسر یک ادیب فرزانه باشد؛ شاید هم نه. فکر کنم همچنان «پله آخر» بهترین کار علی مصفا است.