بوتاکس – نقد ۲

بوتاکس – نقد ۲

بوتاکس (۱۳۹۹) – Botox

 

واقعیت سمی روزگار ما

رضا حسینی: کاوه مظاهری از آن دست فیلم‌سازان جوانی است که پیش از این با فیلم‌های کوتاهش شناخته و تحسین شده بود؛ و سینمادوستان را کنجکاو ورودش به سینمای بلند کرده بود. حالا «بوتاکس» در ادامه همان موفقیت‌ها قرار می‌گیرد و گام روبه‌جلوی دیگری است از کارگردانش که نشان می‌دهد سینما را خیلی خوب می‌شناسد و درک درستی از فیلم‌نامه و بیان سینمایی و ضرباهنگ دارد (و البته که در این موارد نباید از نقش مؤثر همکاران فنی‌اش یعنی همکار فیلم‌نامه‌نویس، مدیر فیلم‌برداری و تدوینگر غافل شد). «بوتاکس» فارغ از کلیت قابل دفاعش، به‌قدری سرشار از جزییات است که دست‌کم می‌توان روی نیمی از دیالوگ‌ها و قاب‌های سینمایی‌اش بحث کرد و از زوایای مختلف به بررسی‌شان پرداخت.

«بوتاکس» برای نگارنده با ترکیب‌بندی همین نمای بالای پشت‌بام (عکس بالای این نوشته) در ذهن ماندگار شده است؛ میزانسنی که از سقوط می‌گوید و در ادامه فیلم هم در قابی بسته‌تر دوباره تکرار می‌شود؛ همان سقوطی که در تصاویر ابتدایی هم دیده می‌شود و نه‌فقط پیش‌زمینه‌ای می‌شود برای روایت، بلکه نشان از ایده‌ای ظریف در شخصیت‌پردازی اکرم (سوسن پرور) دارد که دچار درجه‌ای از عقب‌ماندگی ذهنی است (و اقدام او در ادامه فیلم را هم توجیه می‌کند و این‌که از ابتدا هم نمی‌توانسته فرقی بین دنیای واقعی و خیالی قائل شود). بماند که این قاب برای نویسنده – با تعمیم معنا – می‌تواند میزانسن سقوط تمام جوانان طبقه کارگر این سرزمین باشد که هر روز فرصت‌های بیش‌تری از آن‌ها دریغ می‌شود و نتیجه تلاش‌های خلاف قاعده‌شان برای کسب موفقیت در کوتاه‌مدت هم عاقبتی جز سقوط ندارد. آذر (مهدخت مولایی) خواهر کوچک است که جایی بالای شهر در یک کلینیک جراحی زیبایی کار می‌کند و همین زمینه درستی است برای تلاش‌هایش به منظور پیشرفت سریع‌تر با تولید قارچ و فروش مواد؛ و چه تلخ که حتی نام آذر هم دال سقوط به فصل سرما و تباهی است.

یکی از ویژگی‌های استثنایی فیلم‌نامه و شخصیت‌پردازی‌های «بوتاکس» این است که پرداخت شخصیت عماد – برادر اکرم و آذر که اوایل فیلم در یک نقطه عطف داستانی حذف می‌شود – در داستان ادامه پیدا می‌کند و در واقع با پرداخت ظریف شخصیت آذر کامل می‌شود که جا پای او می‌گذارد؛ به عبارت دیگر، آذر پس از تصمیم ناگهانی‌اش (ابتدا در حمایت از خواهری که واقعاً نمی‌داند چه کرده و سپس برای رفع هرگونه آقابالاسر و آزادی بیش‌تر خودش در کار و زندگی) به‌تدریج جای برادر زورگو و سلطه‌گرش را می‌گیرد که به‌روشنی شیفته «آلمان» (بخوانید طرفدار تبعیض و خودبرترپنداری) است. از نشانه‌های آشکار این جای‌گزینی در طول درام، می‌توان به رانندگی و دستوردادن به اکرم برای هل‌دادن خودرو، تحقیر اکرم درست مثل عماد، انجام کار ناتمام برادر بالای پشت‌بام (و قرارگرفتن در میزانسن سقوط) و حتی استفاده نمادین از کلاه او اشاره کرد که باعث می‌شود اکرم بگوید: «چرا کلاه عماد را گذاشتی؟»

فیلم با اکرم شروع می‌شود که در حال تماشای کارتون The Road Runner Show (در ایران معروف به میگ‌میگ!) است و می‌بیند که سقوط‌های چندباره گرگ، به مرگش منجر نمی‌شود. این سرنخ همان فروپاشی روانی و تلفیق دنیاهای واقعی و خیالی برای اکرم است که نمی‌تواند واقعیت دروغ‌گویی آذر به دیگران به منظور رهایی از اتهام قتل را هضم کند و در ذهنش واقعیتی می‌سازد که در آن عماد مهاجرت کرده است. اوج پرداخت سینمایی و بصری این درهم‌شکستن مرز ذهنی اکرم، جایی است که در صف نانوایی ایستاده و بازتاب تصویر دو مرد را روی شیشه می‌بیند. جالب‌تر این‌که همین تصویر نیز دوتایی است تا تکثیر واقعیت در ذهن اکرم تبیین شود. اکرم به دنبال عماد ساخته‌ذهنش راه می‌افتد و در یکی از درخشان‌ترین فصل‌های «بوتاکس» رفت‌وآمدی میان بازارچه‌هایی در ایران و آلمان صورت می‌گیرد تا فروپاشی مرز واقعیت و خیال در ذهن اکرم به زبان سینما بیان شود؛ اما دلیل این فروپاشی، فشار بیش‌تر زندگی به اکرم است که در دیالوگ‌ها هم به آن اشاره می‌شود. زمانی که برادر در دنیای او زندگی می‌کرد، لااقل برای هل دادن خودرو دست‌تنها نبود؛ اما حالا آذر رفته‌رفته به عماد بدل می‌شود و او تک‌وتنها باید تمام مصایب زندگی‌اش را به دوش بکشد. اصلاً برای همین است که دفعه دوم وقتی برای گرفتن نان می‌رود (بر خلاف دفعه اول که عماد در زندگی‌اش حضور دارد) حتی آن‌جا هم باید صفی طولانی را تحمل کند که مصداقی روشن از سخت‌تر شدن زندگی اوست. ایده تلخ‌تر و درخشان سازندگان فیلم در پایانی‌بندی نهفته است؛ جایی که روایت به نقطه تکرار جمع سه‌نفره خواهران و برادر برمی‌گردد. فصلی که آشکارا در ذهن اکرم می‌گذرد که دیگر مثل خواهر و برادرش در این دنیا حضور ندارد ولی انگار در جهان باقی، به همان زندگی روزمره کارگری قانع شده و حالا قدرش را خیلی خوب می‌داند؛ اصلاً با تعمیم معنا، گویی هر سه راضی‌اند که زنده‌اند و دست‌کم می‌توانند از زندگی محقرشان لذت ببرند (ما را ملتفت کرده‌اند که در این سرزمین «کارتن‌خوابی یک سبک زندگی است»!)؛ و چه‌قدر تمهید سبزشدن قارچ‌های قرمز سمی در دل صبح خیالی مرگبار پایان فیلم می‌تواند معناهای مختلفی را به ذهن برساند و از واقعیت سمی روزگار ما بگوید. (امتیاز ۸ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز