بی‌رویا – نقد ۲

بی‌رویا – نقد ۲

بی‌رویا (۱۴۰۰) – Without Her

 

رویاپردازان هم می‌میرند!

رضا حسینی: «بی‌رویا» داستان آدم‌های گم‌شده و گم‌گشته است؛ کسانی که در میان اجتماع زندگی می‌کنند و برخی در ظاهر، زندگی خیلی خوبی هم دارند ولی نمی‌توانند خود واقعی‌شان را به نمایش بگذارند. نمی‌توانند از خواسته‌های خودشان بگویند و اجازه ندارند به چیزی فراتر از زندگی عادی و ورای «عرف» فکر کنند؛ و این به‌خصوص، در مورد زنان صدق می‌کند که در این جهان داستانی (بخوانید جغرافیا) بیش‌تر باید از آرزوها و خواسته‌های خود فاصله بگیرند و تابع نظر مردان زندگی‌شان باشند. به عبارت دیگر، خود نباشند و کسی باشند که پدر، برادر یا شوهرشان می‌خواهد. اگر هم فکر ابراز وجود و رویاپردازی به سرشان زد، دیگر نمی‌شود آن‌ها را تحمل کرد و در نهایت، به‌گونه‌ای حذف می‌شوند (در همین روزهای چهلمین جشنواره فیلم فجر بود که خبر قتل فجیع مونا حیدری هفده‌ساله منتشر شد که تازه‌ترین نمونه از این دست بود).

زیبا (با بازی خوب شادی کرم‌رودی) شبی ناگهان سر راه رویا (با بازی فوق‌العاده طناز طباطبایی) ظاهر می‌شود. او هم یک دختر شهرستانی است که فقط به خاطر آرزویی و خواستن چیزی بیش از یک زندگی معمولی، از حافظه و شناسنامه خانواده‌اش پاک شده است و مجلس ترحیم او را هم برپا کرده‌اند (با همان اعلامیه‌هایی که نمی‌توان عکس زنان را روی‌شان چاپ کرد)؛ و تازه این، پس از فشارهایی است که در خانواده‌اش تحمل کرده و نشانه‌شان روی مچ دست او و تلاشش برای خودکشی پیداست. او را بی‌رویا کرده‌اند تا این‌که دست سرنوشت زیبا را سر راه رویا یا در واقع شوهر او بابک (صابر ابر) قرار می‌دهد تا فرصتی دوباره پیدا کند و از وضعیت شبح‌گونه‌اش در ابتدای فیلم فاصله بگیرد (که نداشتن اثر انگشت در کلانتری از هویت بربادرفته‌اش می‌گوید)؛ و این فرصت درست زمانی پیدا می‌شود که رویا به خاطر رفتاری انسانی، به‌نوعی از خواسته‌ی بابک سر باز می‌زند و مهاجرت‌شان را به خاطر می‌اندازد. این‌جاست که بابک می‌گوید او را ترک خواهد کرد. این در حالی است که رویا فقط به خاطر بابک است که می‌خواهد از تمام آرزوها و عزیزانش دست بکشد (فروش پیانو و کتاب‌هایش، گویای آرزوهای ازدست‌رفته‌ی او است). با وجود این، زیبا (که بی‌نام است و هر زنی می‌تواند باشد) به‌راحتی جایگزین او می‌شود چون خودش را با معیارها و خواسته‌های بابک وفق می‌دهد. زبان دانمارکی یاد می‌گیرد و دوچرخه‌سواری. درست همان طور که شوهرش می‌خواهد. این‌جاست که رویا از زندگی بابک حذف می‌شود و جای خود را به زیبا می‌دهد. زیبا به رویا بدل می‌شود و رویا به هانیه؛ زنی که ابتدای فیلم شوهرش در کلانتری به دنبال اوست چون احتمالاً نمی‌خواهد دوباره مادر شود. این زنجیره‌ی حذف و جایگزین شدن زن‌ها در جامعه‌ای مردسالار، در داستان‌ها و سرگذشت‌هایی که شخصیت‌ها برای یکدیگر تعریف می‌کنند هم نمود دارد، مثل جایی که مادری پسر خود را نمی‌شناسد و این ماجرا به ناهید و آرش تعمیم داده می‌شود؛ و همین‌جا است که هوشمندی فیلم‌ساز بیش‌تر خودش را نشان می‌دهد. او حتی مردانی را هم در این دنیا به ما نشان می‌دهد – مثل آرش (رضا داوودنژاد) – که ناگهان ناپدید می‌شوند و شاید روزی کسی آن‌ها را نشناسد،‌ حتی مادرشان؛ چون او هم یک رویاپرداز است و چیزهای دست‌نیافتنی مثل ماه را در آسمان به دیگران نشان می‌دهد یا لباس بتمن پوشیده و آشکارا در دنیای واقعی زیست نمی‌کند. پس او هم گزینه‌ای است برای حذف شدن از جامعه‌ای که فقط آدم‌های طبیعی را می‌خواهد؛ کسانی که بخواهند نقش خود را آن طور ایفا کنند که «عرف» تعریف کرده است (علاقه آرین وزیردفتری به شخصیت بتمن، پیش از این هم در فیلم کوتاه تحسین‌شده‌اش «مثل بچه آدم» (۱۳۹۷) خودش را نشان داده بود).

«بی‌رویا» به‌روزترین و سینمایی‌ترین فیلمی بود که در چهلمین جشنواره فجر روی پرده رفت؛ به‌روزترین از این بابت که همسو با جریان‌های سینمایی جهان ساخته شده و توجه ویژه‌ای به جهان زن‌ها و محدودیت‌های‌شان به‌ویژه در این سرزمین دارد؛ و سینمایی‌ترین به لحاظ استفاده از ژانرهایی که در این سینما کم‌تر کسی به آن‌ها توجه دارد، چه برسد به این‌که با استفاده از آن‌ها بتواند فیلمی موفق بسازد. «بی‌رویا» قطعاً در زمان اکران بهتر و بیش‌تر دیده می‌شود و ارزش‌هایش بیش‌تر درک خواهد شد.

(امتیاز ۸ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز