خورشید (۱۳۹۹) – The Sun
طلوع دوباره خورشید نئورئالیسم ایرانی
خشایار سنجری: مجید مجیدی از آن دست فیلمسازان بینالمللی ایران است که هرگاه فیلمی از او به نمایش درمیآید، توجهات بسیاری را در داخل و خارج به خود جلب میکند. واقعگرایی (رئالیسم) مجیدی تفاوت دارد با آنچه از واقعگرایی در آثار فیلمسازانی چون عباس کیارستمی یا اصغر فرهادی میشناسیم. میتوان بخشی از آثار مجیدی را وامدار نئورئالیسم ایتالیای پس از جنگ و اضمحلال اجتماعی آنها دانست. تأکید آگاهانه بر طبقه مغفول فرودست و معضلات اقتصادی و بحرانهای اخلاقی متعاقب آن، موضوعیست که نئورئالیسم ایتالیا بر پایه آن شکل گرفت و نمایش برشی از زندگی این طبقه زجرکشیده جامعه، به تم مشترک بخشی از آثار این سبک بدل شد. مجیدی نیز در «بدوک»، «بچههای آسمان»، «آواز گنجشکها» و «خورشید»، قدم در مسیری مشابه گذاشته است. لوکیشنهای واقعی، پرهیز از میزانسنهای تصنعی، استفاده بدون خودنمایی از دوربین در دکوپاژ و ترکیب بازیگرانی شامل حرفهایها و نابازیگران، مواردیست که سینمای مجیدی را به نئورئالیسم نزدیکتر میکند. نمایش توأمان امید و یاس، وجه مشترک دیگریست که باید به آن پرداخت. در «رم شهر بیدفاع»، رهبران جنبش مقاومت دستگیر و اعدام میشوند اما در پایان فیلم، کودکانی را میبینیم که با سوت، آهنگ پیروزی میزنند. در «دزد دوچرخه»، تلاشهای پدر و پسر برای یافتن دوچرخه به نتیجهای نمیرسد اما پسر با گرفتن دست پدر، حس امید را زنده میکند. علی با وجود تمام مصایبی که در حفر تونل متحمل شده، از اسارت آزاد میشود و زنگ مدرسه را به صدا درمیآورد.
شاید در نگاه اول، چنین به نظر آید که تقابل شارلاتانیسم شهری و سادگی روستایی در «آواز گنجشکها»، جای خود را به کارزار پلشتی شهرنشینان آلوده به گناه در برابر سادهانگاری کودکانه و دنیایی بیغلوغش در «خورشید» داده است؛ گویی مجیدی به ورطه تکرار افتاده؛ اما توصیف مجیدی از تهران و انبوه پلشتیهایش، به تصویر چارلز دیکنز از لندن در رمانهایش شباهت دارد. خلق کنتراست (مثلاً شهری و روستایی یا سادهدل و ریاکار) در ادبیات داستانی و نمایشی، قدمتی تاریخی دارد. فیلمساز برای عبور از کلیشههای سطحی این کهنالگو و ساختن فیلمی بدیع، نیاز به ظرافتهایی در فیلمنامه دارد. در «خورشید» حضور نیما جاویدی به عنوان فیلمنامهنویس، قصههای ساده و سرراست مجیدی را با کمی پیچیدگی روایی و چند قصه فرعی پرکشمکش با نگرشی هالیوودی عجین کرده است. مسیر علی برای رسیدن به هدفش، ناهموارتر و دراماتیزهتر از روش علی برای نیل به آرمانش در «بچههای آسمان» است. علی «خورشید» خردهخلافهایی میکند که دیگر نشانی از زلالیت و پاکدستی علی «بچههای آسمان» را ندارد؛ گویی چرخش روزگار، دنیا را بر کام کودکان نیز تلخ کرده است. «خورشید» از منظر تماتیک، ترکیبی از مضامین فیلمهای قبلی مجیدی را بر دوش میکشد. جبر طبیعت در «بدوک»، جبر جامعه در «بچههای آسمان» و ایثار و ازخودگذشتگی در «باران»، همگی در قصه پرپیچوخم خورشید حلول کردهاند؛ گویی جاویدی، نیمنگاهی به مجموعه تفکرات مجیدی در طول سالیان اخیر داشته و با نگرشی همچون رخشان بنیاعتماد در «قصهها» سراغ نگارش فیلمنامه رفته است. البته شاید علی «خورشید» همچون لطیف «باران» دچار استحاله معنوی نشود، اما او برای مراقبت از مادرش، با ایثاری مثالزدنی، دل به دریای حوادث میسپارد و سختترین مشقتها را میپذیرد. (امتیاز ۸ از ۱۰)