آهو (۱۴۰۲) – Gazelle
در ستایش عشق و جادوی دوایی
نیما عباسپور
د: دلم و دستم هوای تو را داشت…*
عشق اساس سینما و دیگر هنرهاست و بسیاری از آثار هنری زاده عشق خالق خود و تبلور آن هستند. بهترین اشعار، داستانها، فیلمها، آهنگها، نقاشیها و پیکرها حاصل همین تجربه و احساساند. ژانر عاشقانه یا همان رُمانس، چه در ادبیات چه در سینما، گونه مهمی است که تعداد مهمی از آثار سینمایی و ادبی را شامل میشود. خواننده کتاب و بیننده فیلم بیش از هر ژانر دیگری درگیر داستانهای عاشقانه میشود و با شخصیتهای آن همذاتپنداری میکند چون خود همواره در جستوجوی عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن است. بسیاری از فیلمهای مهم سینما، عاشقانههایی فراموشنشدنی هستند که گاه پایانی خوش دارند، گاه پایانی دردناک. عشق در سینما و ادبیات البته تنها محدود به قصههای عاشقانه نمیشود و در قصههایی از ژانرهای دیگر نیز دیده میشود. در واقع این عشق است که به شخصیت آن آثار بُعد انسانی میبخشد و آنها را زمینیتر و باورپذیرتر میکند.
و: و اگر یک نگاه، هر نگاهی، یک لمحه بر این گیسوان میماند، من دیگر در خواب علف و چشم آهو جاودانه شده بودم…
درد عشق درد عجیبی است. تلخ ولی شیرین. اینکه چرا عاشق میشویم و چرا نیاز به عشق داریم پرسشهایی است که سالیان سال ذهن خیلیها را درگیر کرده و به آثار بسیاری از هنرمندان راه پیدا کرده است. عشق دغدغهای برای همه انسانهاست: از سادهترین افراد تا پیچیدهترین آنها. عشق نیاز روح و جسم همه ماست: به انسان انرژی میبخشد و جهان او را دگرگون میکند. اگر حقیقتاً دچارش شویم و بهراستی به شیفتگی برسیم مهربان و صبور و بخشنده میشویم. بزرگ میشویم و دنیا را شکل دیگری میبینیم و زندگی را جور دیگری تجربه میکنیم. دلتنگی مدام و دوست داشتن بیتوقع و بدون پاداش و همراهی با رویا و زیستن با حرمان مدام شاید ساده نباشد اما حسی است که اگر تجربهاش کنیم روحمان را صیقل میدهد و به آرامش و متانت میرساند. ما به دنیا میآییم تا عشق و دیگر احساسات را تجربه کنیم تا هنگام ترک دنیا کامل شده باشیم. فرد عاشقپیشه شاید زیست غمباری داشته باشد اما بیشک دنیا را بدل به جایی بهتر برای زندگی میکند. اگر دنیای ما دنیای نامهربانی است و آکنده از خشم و نفرت است به خاطر کمبود یا غیبت عشق و عشاق است. افسوس که عاشقیت این روزها از مد افتاده و هوس جایش را گرفته است.
«آهو» قصه عشق و شیفتگی و دلدادگی است و شخصیتهایش دردکشیده آن هستند. این همان چیزیست که این روزها، چه در فیلمها چه در جامعه، کمیاب یا بهتر بگویم نایاب است. در روزهایی که خشونت و سیاهی جامعه را فرا گرفته و پرده سینماها یا در تسخیر این خشم و زهر هستند یا از لودگی و بیخیالی و بیاحترامی با ادعای ژانر محترم کمدی پر شدهاند، تماشای «آهو» که ما را به دوست داشتن و وفاداری، صمیمیت و قدردان بودن دعوت میکند غنیمت است و یادآوریمان میکند که سینما تا چه اندازه میتواند محترم و مقدس باشد و به تماشاگرش بها بدهد. «آهو» در ستایش عشق است، در ستایش پرویز دوایی و سحرش. در ستایش نویسنده بزرگی که بهتر از هر کسی عشق و زیبایی را میشناسد و با نوشتههای عاشقانهاش خواننده را سرمست کرده است. شیرینی توأم با تلخی عشق را در تکتک جملههای آثار دوایی میبینیم. همان جملههایی که از زبان شخصیتهای «آهو» هم میشنویم.
«آهو» در اصل حاصل عاشقانههای پرویز دوایی است. هوشنگ گلمکانی که همواره ستایشگر دوایی و آثار اوست در «آهو» به بهترین شکل ممکن به نویسنده مورد علاقهاش ادای دین میکند و تأثیر او را بر خود در لحظه به لحظه فیلمش منعکس میکند. «آهو» شعری است تصویری الهامگرفته از آثار پرویز دوایی که خالق آن صادقانه این تأثیرپذیری را ابراز میکند، درست خلاف روحیهای که در بیشتر فیلمسازان ما غالب است و همواره سعی در پنهان کردن منبع الهام و تأثیر خود دارند.
ا: از این گوشه امروز التماس میکنم که تو را به یاد من بیاورد…
«آهو» قصه آدمهای تنها و عشقهای نافرجام است. شخصیتهای «آهو» از پیر و جوان دچار عشقاند اما روزگار، ناکامی و تنهایی را برایشان رقم زده است. با این حال آنها میدانند که اگر عشقی هست حاصل همین فراق است و اگر وصلی اتفاق بیفتد شاید ویران شود. آنها قدر تنهایی را میدانند و به هر بهانه و با هر کسی آن را پر نمیکنند. برای خود و تنهاییشان ارزش قائلاند و آن را با پرویز دوایی و احمد شاملو پر میکنند، با علی حاتمی و عباس کیارستمی، گلی ترقی و زویا پیرزاد و بلقیس سلیمانی، با بریت اکلند و سینما و منوچهر نیازی. اگر «آهو» تنها موفق شود بیننده خود را با این هنرمندان آشنا و به پیگیری آثارشان تشویق کند، کار بزرگی کرده و تأثیر خود را گذاشته است.
گلمکانی در «آهو» هدفش روایت فقط یک قصه ساده عاشقانه نیست (که اتفاقاً آن را با ایجاز و اشاره روایت میکند) او در پس داستانش جامعه را هم نقد میکند. «آهو» بازتاب شرایطی است که در آن هیچکس به خاطر عقاید و اعتقاداتش در جایگاه واقعیاش قرار ندارد و با حس ناامنی و تنهایی باید روزگار را بگذراند.
ی: یک بار که ساعت خوب و طالع خوب بود و من در معرض نور و عشق و طالع خوش نشسته بودم، عشق بر من باریده بود…
آیا در پس هر منتقدی یک فیلمساز شکستخورده است؟ نه، قطعاً نه. شاید این گفته در مورد خیلیها صدق کند اما نه در مورد همه. هوشنگ گلمکانی مانند صفی یزدانیان و ایرج کریمی عزیزمان خلاف این ادعا را ثابت کرد. «آهو» البته فیلم بینقصی نیست اما فیلم قابلاحترام و تأثیرگذاری است با یک رضا یزدانی فراموشنشدنی که بهترین بازیگر فیلم است. یزدانی با اینکه صحنههای زیادی ندارد اما حضوری خوب و باورپذیر دارد و دور از اغراق، بیش از همه دیده میشود. شاید او هم عشق و شیفتگی را در زندگی تجربه کرده که بهتر نقشش را اجرا میکند. شاید او هم یک عاشق است.
ی: یکیدو بار نگاه را آن قدر رویم نگاه داشت که عطرش بر تنم ماند…
ساخت فیلمی چون «آهو» بیش از هر چیز به احوال خالق آن بستگی دارد و اگر هوشنگ گلمکانی روحیه دیگری داشت به طور قطع ساخته نمیشد. او بر خلاف تصور خیلیها روحی لطیف و حساس دارد. کسانی که از نزدیک او را میشناسند و به خلوتش راه پیدا کردهاند میدانند که مثل پرویز دوایی آدمی رمانتیک و پرشور است. شاید از اینکه اینها را مینویسم و شخصیت واقعیاش را آشکار میکنم از من برنجد و سرزنشم کند ولی دانستنش برای درک «آهو» لازم است. باید کمی از روحیه سازنده فیلم مطلع باشیم تا در صداقت آنچه فیلمساز سعی در بیان و انتقالش دارد تردید نکنیم و آن را بهتر باور کنیم و بفهمیم. «آهو» فیلم دل است، دلی بزرگ، پردرد و عاشق.
*همه جملهها از کتاب «سبز پری» پرویز دوایی هستند.
(امتیاز ۷ از ۱۰)