داستان زندگی دانشمند آمریکایی جی. رابرت اوپنهایمر و نقش او در ساخت بمب اتم.
امتیازهای منتقدان
شادی حاجیمشهدی
سید آریا قریشی
آرش خوشخو
شهرام جعفرینژاد
میانگین
نوشتههای منتقدان
شادی حاجیمشهدی: «اوپنهایمر» از خلاقیتهای فنی بیسابقهای برای بازتعریف ژانر زندگینامهای بهره میبرد و نولان در این فیلم به طور خاص از متن زندگینامه نوشته شده توسط کای برد و مارتین جی. شروین در سال ۲۰۰۵ استفاده میکند که به گواه فرد کاپلان (نویسنده کتاب «بمب: روسای جمهور، ژنرالها و تاریخ مخفی جنگ هستهای») تفکیک دقیقی از جزییات تاریخی دارد. نکته قابل توجه در «اوپنهایمر» فیلمبرداری آن با فرمت آیمکس است. نولان میگوید که با فیلمبرداری روی آیمکس هفتاد میلیمتری اجازه میدهید تا صفحه نمایش عملا ناپدید شود و به این ترتیب بدون عینک خاص، احساس سهبعدی بودن میکنید؛ چرا که در یک صفحه نمایش بزرگ دید پیرامونی مخاطب را پر میکنید و این سبب میشود که تماشاگر در دنیای فیلم غوطهور شود… مطالعه نقد کامل
سید آریا قریشی: اینکه در یک فیلم با نوسانهای مداوم میان روایت عینی و نمایش ذهنیت شخصیتها روبهرو باشیم اتفاق عجیبی نیست؛ اما نولان در مواردی با چنان سرعتی میان این دو حوزه حرکت میکند که شوکهکننده به نظر میرسد. در برخی سکانسها زاویه دید در یک لحظه و بهشکلی ناگهانی عوض میشود و در لحظاتی با کاتهایی غافلگیرکننده، از زاویه دید یک شخصیت وارد زاویه دید شخصیت دیگر میشویم. در مواردی دیگر، ترکیب رویکرد عینی و ذهنی در آن واحد اتفاق میافتد؛ به این معنا که برخی از لحظههای فیلم هرچند ذهنی به نظر میرسند اما چندان هم از الگوهای عینی دور نمیشوند. این تمهید از این جهت مهم است که ذهنیت شخصیتها را بهطور کامل از دنیای بیرونی جدا نمیکند. همانطور که روایت غیرخطی در «اوپنهایمر» به ما نشان میدهد که گذشته، حال و آینده از هم جدا نیستند و گذشته مدام در حال تاثیرگذاری بر اتفاقهای آینده است، ترکیب عینیت و ذهنیت هم نشان میدهد که تمام اتفاقهای مهیب بیرونی میتواند حاصل ذهن خلاق یک یا چند نابغه باشد… مطالعه نقد کامل
آرش خوشخو: «اپنهایمر» داستان عجیبترین پدیده قرن بیستم را به یک داستان کلاسیک اخلاقی درباره حسادت و خیانت تقلیل میدهد و دستمایه عذاب وجدان که به نظر میرسید باید محرک اصلی ماجرای اپنهایمر باشد به چند تصویر ساده و شاید پیشپاافتاده خلاصه میشود؛ مثل توهم گیر کردن پا در جسد ذغالشده و موج انفجار در یک جلسه. جایی از فیلم از اپنهایمر میپرسند که «تو اعتقادت چیست؟ اصلا عقیدهای داری؟ خب در پایان فیلم و در قبال این حجم اطلاعات منتقل شده به ما، بازهم نمیتوانیم جواب این سوال را بدهیم. او همچنان موجودی گنگ و مبهم باقی مانده است. نولان مثل همیشه از آفرینش کامل یک شخصیت بازمیماند؛ و خب در فیلمی که تماما درباره یک شخصیت مشهور است، این نقص کمی نیست. با این حال «اپنهایمر» تماشایی است. داستان مفصل خود را با تمام پیچوخمهایش بهخوبی و با مهارت روایت میکند و با تکیه بر موسیقی ممتاز خود موفق میشود زندگینامه یک فیزیکدان اتمی را به فیلمی بسیار پرفروش بدل کند. رمز موفقیتش هم مشخص است. تبدیل لویی استراس به یک «یاگو»ی امروزی و نزدیک کردن شخصیت امیلی بلانت به یک لیدی مکبث خشمگین؛ و فیلم اینگونه درام آخرالزمانی خود را به داستانی آشنا و پندآموز و سرگرمکننده بدل میسازد: با یک قطب شر قدرتمند. «اپنهایمر» فیلم بدی نیست و برای من شخصا میرود پس از «دانکرک» (به عنوان بهترین فیلم نولان) قرار میگیرد.
شهرام جعفرینژاد: سه سال پیش در نقدی بر «تِنِت» اظهار امیدواری کردم که نولان، ذهن پیچیده و نبوغآمیز و چندلایه خود را قدری کنترل کند و مسیر ارتباط مستقیم و خودانگیخته تماشاگران با شخصیتها و داستان و زندگی جاری در آثارش (یعنی همه آنچه در سینما در درجه نخست اهمیت قرار دارد) را سخت و مبهم و منوط به مطالعاتی ژرف در نظریههای اثباتنشده فیزیک کوانتوم یا درک دشوارشان با توضیحات بیدلیل شخصیتهای داستان نکند؛ کوششی که حد متعادل آن در «تلقین»، «میانستارهای» و «دانکِرک» جلوهگر شد که به نظرم همچنان بهترین و کاملترین فیلمهای او هستند و افراط در آن به «تِنِت» انجامید. حالا نولان با چرخشی بنیادین، فیلمی آنقدر ساده و بیمایه ساخته است که هیچ نشانی از سینمای پیشین او ندارد و حتی میشود فرض کرد که کارگردانی دیگر آن را ساخته باشد!… مطالعه نقد کامل