زالاوا (۱۳۹۹) – Zalava
شب مردگان زنده
رضا حسینی: خوشبختانه سینمای مستقل ایران و بهخصوص فیلمسازان جوانتر، در سالهای اخیر حرکتهایی را به سمت سینمای ژانر و استفاده از قابلیتهای ژانرهای مختلف سینمایی شروع کردهاند که در کنار فاصله گرفتن از فضای شهری و درامهای بهاصطلاح آپارتمانی، گاه باعث خلق آثاری متفاوت و بهیادماندنی شده است. اهمیت ژانرهای وحشت و علمیخیالی بر هیچ سینمادوستی پوشیده نیست و علاقهمندان هنر هفتم بهخوبی میدانند که مهمترین آثار این ژانرها چهگونه از بیان غیرمستقیم و استعاری برای نقد قابل تأمل جامعه روزگار خود و دور زدن سانسورهای سختگیرانه بهره بردهاند. در این میان، روآوری چشمگیر سینماگران به سالهای حکومت رژیم سابق هم از جنبههایی دیگر، دست فیلمسازان زیرک را در پرداختن به مضامین و حتی نگاه هشدارآمیز تاریخی باز کرده است.
ژانر وحشت همیشه با اینکه آثارش کمتر مورد توجه محافل هنری «جایزهبده» قرار گرفته است، بستر فوقالعادهای را – در صورت انتخاب داستان و موقعیت درست – برای فیلمسازان فراهم میکند تا به صورت استعاری جامعهشان را نقد کنند و نسبت به وضعیت موجود هشدار بدهند. ترس از عامه مردم و افکارشان که بهراحتی بازیچه قدرتمندان و سیاستمداران قرار میگیرند، در چند سال اخیر مورد توجه کارگردانان مختلفی از سینمای ایران قرار گرفته است؛ موضوعی که شامل حال «زالاوا» هم میشود با این تفاوت که میتوان آن را یکی از آثار ترسناک دیدنی سینمای ایران، دستکم در دهههای اخیر، نیز به شمار آورد.
فیلم با نمایش دختری روستایی در هوای گرگومیش سپیدهدم آغاز میشود و ارسلان امیری در اولین فیلم بلندش، بهخوبی با استفاده از میزانسن خارج از قاب و نمای تعقیبی (در کنار باقی انتخابهای درستش)، ترس از عنصری ناشناخته را به تماشاگر منتقل و دنیای هراسناک «زالاوا» را معرفی میکند. سازندگان فیلم با انتخاب پالت رنگیای که در آن طیف رنگهای زرد و سبز (در سینمای جهان بهترتیب با بار معنایی «ابهام» و «شر») بر تصویر غالب است، جهان داستانیای را سر و شکل دادهاند که انگار شر بر تکتک عناصرش چیره شده است و تکلیف هیچکس در چنین دنیایی مشخص نیست. با این توصیف، کثرت آدمهای روستا – که بهدرستی هویت خاصی پیدا نمیکنند – در نماهای متعدد فیلم، گویای قدرت برتر و مخربی است که عوام – در کنار هم – صاحبش میشوند و در صورت حرکت، انگار هیچ چیزی جلودارشان نخواهد بود؛ نیرویی که عامل زیرکتر میتواند آن را کنترل و به نفع خود از آن بهرهبرداری کند (حضور پررنگ و تودهوار روستاییان در پوسترهای دیدنی «زالاوا» – آن هم در این فقر طراحی پوستر – احتمالاً گویای همین امر است).
فیلم با این توضیح شروع میشود: «یکصد سال پیش، گروهی از کولیهای شرق در مسیر کوچ خود به غرب، در زالاوا ساکن شدند و با آداب و رسوم مردمان منطقه خو گرفتند؛ اما ترسی غریب همواره با آنها بود…» و داستان هم خیلی ساده است: زالاواییها هرازگاه مورد هجوم جنها قرار میگیرند و هر بار به کمک جنگیری میتوانند مدتی را در آرامش سپری کنند. این بار استواری به نام مسعود احمدی (نوید پورفرج) با جمعآوری تفنگهای آنها (تا نتوانند به پای فرد جنزده یا بهاشتباه به یکدیگر شلیک کنند) میخواهد مانع ادامه این وضعیت شود و با جلوگیری از اشاعه خرافات، به زعم خود مردمان روستا را به فکر وادارد؛ اما او در تقابل با جنگیری به نام آمَردان (پوریا رحیمیسام) قرار میگیرد که مردم، او و امثالش را خیلی قبول دارند. چنین است که قطبهای منطق و باور به خرافه در برابر هم قرار میگیرند و در ادامه، دکتری به نام ملیحه (هدی زینالعابدین) نیز این مثلث را کامل میکند که میتوان او را نماد علم تعبیر کرد. استوار در همان ابتدای داستان خطاب به سرباز (که خبر «جن زدن به روستا» را آورده) میگوید: «اون گهی که توی کلهشان است خطرناکتره.» اما در سوی دیگر، آمردان چنان در ذهن روستاییان نفوذ کرده است که وقتی بازداشت میشود، مردم چنین به استوار هشدار میدهند و در واقع ترس ویرانگرشان را بروز میدهند: «اگه بیفته زندان دیگه جنگیری نمیآد اینجا.» و ترس چنان بر این مردم چیره شده است که نمودهای بیرونیاش هم مشهود است، از لکههای پوستی و موهای سفید تا آدرنالین بالایی که دکتر به آن اشاره میکند و باعث تردید و ردشدن جواب آزمایش روستاییان شده است. البته باور به منبع وحشت فقط در حد مردم روستا باقی نمیماند و هوشمندی سازندگان فیلم، به خلق و پرداخت تمامعیار دو موقعیت مناسب انجامیده است. اولی جایی است که استوار با شیشه حاوی جن در پاسگاه و شبهنگام تنها میماند و تماشاگر میبیند که تاثیر حرفها و باور دیگران چهطور میتواند حتی روی منطق استوار (تصادفی نیست که او را بیشتر «استوار» صدا میزنند) تاثیر بگذارد و باعث شود او دو دفعه، در مورد باز کردن درِ شیشهی حاوی جن، تردید کند و حتی بعد از آن، خونریزی از بینیاش را تجربه کند. این در حالی است که استوار خیلی زود متوجه میشود که این شیشه اصلاً نمونه اصلی نیست و شیشه اصلی در روستا جا مانده است! موقعیت دوم هم جایی است که فیلمساز در پایان، به خلوت آمردان در هنگام جنگیری پا میگذارد تا تماشاگر ببیند که خود او هم به حرفهایش باور دارد و اینطور نیست که یک شیاد باشد. این دو موقعیت، بهشدت نسبت آدمها با محیط پیرامونشان را پیچیده میکند و به مخاطب اجازه نمیدهند تا بهراحتی تصمیم روستاییانی را زیر سوال ببرد که در ظاهر سواد درستوحسابیای هم ندارند و صرفا به حکم بقا زیست میکنند. با تمام این حرفها، در چنین جغرافیایی که حکومت تاب ملتهب شدن فضای روستا را ندارد و برای همین است که استوار را برکنار کرده و جانشینی فرستاده است که در واکنش به بازداشت آمردان میگوید: «بیخود گرفتیمش. حتما چیزی بلده که مردم بهش اعتماد دارند» یا «کارشون را راه میاندازه و همین کافیه»، طبیعی است که در پایان، علم قربانی این سرزمین باشد و منطق کنار گذاشته شود. کشته شدن ملیحه به دست خلج – که در ابتدای فیلم دخترش را بهنوعی قربانی میکند – هم نباید تصادفی تصور شود.
«زالاوا» برای اغلب مخاطبان نوجوان و جوان، احتمالاً فیلم ترسناک به شمار نمیرود چون آنها در جستوجوی ترس ظاهریاند و تجربه زندگی، هنوز آنها را با ترسهای واقعیتر و ماندگار آشنا نکرده است، از جمله ترس از آدمهایی که قدرت تفکر و تعقل از آنها سلب شده است و زامبیوار میتوانند هر فاجعهای را رقم بزنند. دستاورد بزرگ ارسلان امیری و همراهانش در ساخت «زالاوا»، خلق حسوحال هراسانگیزی است که امثال نگارنده را رها نمیکند؛ و حتی در برداشتی – شاید در نگاه اول دور از ذهن – پایانبندی فراموشنشدنی شاهکار جرج رومرو یعنی «شب مردگان زنده» (۱۹۶۸) را از نظر حسی برایم تداعی کرد (واقعاً امیدوارم امر محال هم روی دهد و «زالاوا» همچون اثر رومرو، انقلابی را در ژانر وحشت سینمای ایران رقم بزند؛ فرض محال که محال نیست!). واقعاً چه صحنه و قابی میتواند ترسناکتر از پایانبندی «زالاوا» باشد؟ جایی که زنی جوان کشته شده و مردی محترم نزد مردم، تیر خورده است و از وی خون میرود اما مردمان جغرافیای فیلم، به بزم و شادی مشغولاند.
بجز نویسندگی و کارگردانی، سایر جنبههای فنی و هنری «زالاوا» هم درخور ستایش است، از تهیهکنندگانش روحالله و سمیرا برادری (که پدر در سالهای اخیر با همراهی دخترش بانی ساخت آثار مستقل خوب و ارزشمندی شده است) تا فیلمبرداری محمد رسولی و تدوین عماد خدابخش (که کارش تقریباً همیشه مثالزدنی است) و موسیقی رامین کوشا. سه بازیگر اصلی فیلم هم درخشیدهاند. پوریا رحیمیسام که برای نگارنده از «احتمال باران اسیدی» (بهتاش صناعیها، ۱۳۹۳؛ دیگر فیلم روحالله و سمیرا برادری در مقام تهیهکننده) در خاطر مانده بود، همینطور در مسیر موفقیت پیش آمده است. هدی زینالعابدین بازیگر باسابقهتری است اما شکی نیست که ایفای نقش او در «زالاوا» یکی از بهترینهای کارنامهاش است. نوید پورفرج هم در نقش استوار، طبق انتظار و دو نقش قبلیاش، درجهیک است و حالا دیگر ما را مطمئن کرده که ستارهای در سینمای ایران ظهور کرده است (جالب اینکه او برای هر سه نقش سینماییاش نامزد دریافت جایزه سیمرغ بازیگری از جشنواره فیلم فجر شد).
(امتیاز ۹ از ۱۰)