بی‌همه‌چیز – نقد ۲

بی‌همه‌چیز – نقد ۲

بی‌همه‌چیز (۱۳۹۹) – Without Everything

 

هیاهوی بسیار برای…

رضا حسینی: «بی‌همه‌چیز» در تماشای دوباره هم دیدنی است؛ فیلمی قصه‌گو و سرراست با شخصیت‌ها و موقعیتی که می‌تواند اغلب تماشاگران را جذب دنیای داستانی خود کند. اگر انتظاری جز این دارید، احتمالاً چندان چیزی عایدتان نمی‌شود؛ مثلاً توقع این‌که با یک تجربه سینمایی تازه روبه‌رو شوید یا اگر طرفدار پروپاقرص نمایش‌نامه تحسین‌شده «ملاقات بانوی سالخورده»ی فردریش دورنمات هستید، انتظار داشته باشید که اقتباسی وفادارانه و تمام‌عیار را ببینید که از پتانسیل‌های منبع اقتباس خود نهایت بهره را برده باشد. البته این که گفته شد فیلم «می‌تواند اغلب تماشاگران را جذب کند»، بر اساس قواعد روی کاغذ است و آن‌چه تصور ما از جذابیت فیلم قصه‌گوی سرراست پرستاره، برای عموم تماشاگران است وگرنه لزوماً در واقعیت می‌تواند چنین نباشد. اجازه دهید با ذکر مثالی منظورم را دقیقاً توضیح بدهم. نگارنده از دوستی – که مدیر سینمایی در اسلام‌شهر است – شنید که «عموم سینماروها» استقبالی از این فیلم نکرده‌اند و «بی‌همه‌چیز» در آن منطقه، حتی از فیلمی مثل «قهرمان» (اصغر فرهادی) – که به‌مراتب خاص‌تر است – هم کم‌تر تماشاچی داشته است. این امر کاملاً بر خلاف تصور امثال نویسنده است که دست‌کم «بی‌همه‌چیز» را فیلمی پرستاره می‌دانند و به عنوان نمونه، پرویز پرستویی و هدیه تهرانی را ستارگانی برای چند نسل و دوره (پرستویی که به‌واسطه حضور پررنگ در اینستاگرام و کارهای خیریه‌اش در مناطق محروم، لااقل باید در چنین مناطقی محبوبیت خاصی داشته باشد)؛ اما انگار این‌ها دلایل خوبی برای پرداخت پول بلیت و وقت گذاشتن برای تماشای فیلمی روی پرده در منطقه اسلام‌شهر نیست؛ و از سوی دیگر، گویی امثال نگارنده در آستانه‌ی میانسالی به‌کل از وضعیت مخاطب‌شناسی سینمای ایران دور افتاده‌اند.

«بی‌همه‌چیز» فیلم خوش‌رنگ‌ولعابی است و همین موضوع اولین انتخاب عجیب در خصوص زیبایی‌شناسی آن است. چرا داستانی درباره مردمان مفلوک یک روستای روبه‌ویرانی باید آن قدر خوش بر و رو باشد که حتی کهنگی و فرسودگی بناها و لباس شخصیت‌ها هم – که کلی وقت و هزینه صرف طراحی و تولید‌شان شده – به‌راحتی به چشم نیاید؟! اولین ویژگی نمایش‌نامه‌ی دورنمات همین است که تصویر یک روستای روبه‌ویرانی را در ذهن خوانندگانش حک می‌کند. جالب این‌که داستان «بی‌همه‌چیز» هم از تاریکی و فضای داخل یک طویله شروع می‌شود و در پایان، با سیاهی تونلی تمام می‌شود که زن جوانی را در کام خود می‌گیرد؛ و به این وسیله از دور باطل تاریخ و سرنوشت مردمان این سرزمین می‌گوید که همچنان بازیچه‌ی قدرت حاکم‌اند. «بی‌همه‌چیز» فقط در فصل پایان‌بندی و جایی که شخصیت اصلی، امیرخان، باید تقاص گناهش در گذشته را پس بدهد، از تصاویری رنگ‌پریده و مرده بهره‌مند شده است که با ماهیت درام هماهنگی لازم را دارند؛ گویی تا پیش از این فصل، سازندگان فیلم دل‌شان نیامده از زیبایی‌های ظاهری لوکیشن روستایی فیلم و ستارگانی بگذرند که قرار بوده تماشاگران را به سالن‌های سینما بکشانند.

«بی‌همه‌چیز» درست مثل شمار قابل توجهی از آثار چند سال اخیر سینمای ایران به مردمی در بند فقر می‌پردازد که برای بقا تن به هر خواسته و کاری می‌دهند؛ حتی اگر کشتن مردی به نام امیرخان باشد که بزرگ‌ترشان است و همگی کم‌وبیش مدیون او هستند. داستان درباره زنی به نام لی‌لی (لیلای روزگار قدیم) است که به روستای زادگاهش برمی‌گردد؛ مکانی که سال‌ها پیش او را با بدنامی از آن بیرون کرده‌اند ولی حالا چون خیلی پولدار شده است، برایش نامه‌ای با امضای امیرخان نوشته‌اند تا برگردد و مردمان زادگاه خود را از بدبختی برهاند. لی‌لی هم می‌آید و همه مخارجی را که طلب می‌کنند گردن می‌گیرد، منتها به این شرط که امیرخان را بکشند؛ مردی که سال‌ها پیش، باعث بدنامی او شد و بارداری‌اش را گردن نگرفت. طبیعی است که این مردمان فقیر به‌تدریج راضی می‌شوند که در ازای امکانات و پولی که نصیب‌شان می‌شود، امیرخان را بکشند و توجیه کارشان هم اجرای عدالتی است که اجرا نشده؛ اما این توده‌ی بی‌شکل و مردمانی که به زعم برخی گوسفندوار نمایش داده شده‌اند، به‌خودی‌خود راه نمی‌افتند؛ و این بزرگان روستا هستند که با عناوین ده‌دار، سرکار و دکتر، هر کدام با هدف و مصلحت و منفعتی شخصی، مردم را تحریک می‌کنند و پیش می‌اندازند؛ پس با این‌که گروه اول بازی‌گردان است و گروه دوم بازیچه، در عمل همه به خاطر رسیدن به منافع خود حاضرند هر کاری بکنند. پس هر دو در نگاه فیلم‌ساز یکی هستند و فقط آن‌هایی که قدرت را در دست دارند و تأکید هم می‌شود از جنس این مردم هستند، فاسدترند و بار گناه بزرگ‌تری را به دوش می‌کشند. اصلاً در پایان، امیرخان وقتی می‌بیند که دوست و رفیقی که خودش ده‌دار کرده است با لی‌لی درباره الزام اجرای اعدام صحبت می‌کند، تصمیم می‌گیرد خودش کار را تمام بکند. این وضعیت حتی درباره خود لی‌لی هم صدق می‌کند. او برمی‌گردد تا با مردمان زادگاهش تسویه حساب کند اما از همان اول هم آشکارست که نمی‌خواهد باعث مرگ کسی شود. با وجود این، همه چیز طبق نظر او جلو نمی‌رود و همان طور که فیلم‌ساز با نمای اینسرتی از پا گذاشتن او در خون – در ابتدای فیلم و ایستگاه قطار – هشدار داده بود، در پایان لی‌لی هم در ریخته‌شدن خون امیرخان سهیم می‌شود. جالب این‌که فیلم‌ساز حتی معلم را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد و در صحنه‌ای که انگشتان جوهری مردان و زنان روستایی (که پای رضایت‌نامه‌ی اعدام امیرخان را انگشت زده‌اند) به انگشتان اشاره فرزندان‌شان در مدرسه برش می‌خورد، آقای معلم ساکت نشسته است؛ و انگار از گفتن واقعیت و تربیت نسلی متفاوت سر باز می‌زند. جالب‌تر این‌که «احد»، پسرک معلولی که در مدرسه نیست، تنها کسی است که در صحنه‌ی واقعیت حاضر شده و با این بی‌عدالتی مخالفت می‌کند.

بجز بازی‌های اغلب خوب بازیگران فیلم، موسیقی حامد ثابت و تدوین عماد خدابخش درخور تحسین‌اند و نقش چشمگیری در خلق جهان داستانی «بی‌همه‌چیز» دارند؛ فیلمی که جزییات فراوانی دارد و بیش از این‌ها می‌شود درباره‌اش نوشت؛ و گرچه در کل بهتر از «سد معبر» (۱۳۹۵) است اما همچنان اولین فیلم بلند محسن قرایی با نام «خسته نباشید» (۱۳۹۱؛ که آن را به طور مشترک با افشین هاشمی کارگردانی کرد) بهترین فیلم کارنامه قرایی است چون با این‌که از نظر تولید فیلمی جمع‌وجورست که به گرد پای بودجه چندمیلیاردی «بی‌همه‌چیز» نمی‌رسد، اما اصالت و گرمای سینمای مستقل را در خود دارد.

(امتیاز ۷ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز