بیهمهچیز (۱۳۹۹) – Without Everything
چنین گفت دورنمات
خشایار سنجری: نمایشنامه فردریش دورنمات و بهتبع آن فیلم محسن قرایی، توصیفی گزنده از ذات انسانی ارائه میدهند. ترسیم چگونگی انحطاط اخلاقی یک جامعه در بطن یک شهرک (نمایشنامه دورنمات) یا روستا (فیلم قرایی) موضوعیست که پرداختن به آن در مرز باریکی برای درغلتیدن به دام شعارزدگی و پرداختهای سطحی قرار دارد؛ اما هر دو اثر پیروزمندانه از این میدان خارج میشوند. انتخاب مکان وقوع حوادث در هر دو اثر اهمیتی فزاینده دارد. بازنمایی چنین فروپاشی اخلاقی در یک شهر بزرگ، با سوءتفاهمهای مضمونی همراه میشد و چنین انحطاط عظیمی به مسائلی چون نقایص زمامداران در کشورداری، ایرادات قوانین حاکم بر کشور و… تعمیم داده میشد؛ اما انتخاب محیطی ایزوله و کمجمعیت، امکان نمایش رذیلتهای بشری را بدون پیشداوری و تعمیمهای سیاسی میسر کرده است. دورنمات جانمایهی جهان را چنین توصیف میکند: «این مسائل مالیست که اصول اخلاقی را بازتعریف میکند. قدرت فقر چنان سهمگین است که میتواند جوامع متمرکز بشری را به تعریفی شخصی و متمایز از حقیقت برساند.» همان طور که هارولد پینتر معتقد است: «حقیقت، اتفاقی خارج از ذهن بشر که در برابر چشمان ما رخ میدهد نیست بلکه امریست که در ذهن ما ساخته و پرداخته میشود.» دورنمات، موضوع حقیقت و خاطرات جمعی را نشانه میرود. مردمان یک سرزمین خاطرات جمعی را به همان اندازه که به یاد میآورند، فراموش میکنند. فراموش میکنند تا بتوانند زندگی کنند. فراموش میکنند تا بتوانند دوام بیاورند؛ و در مواقع لزوم، به یاد میآورند تا بتوانند توجیهتراشی کنند. به یاد میآورند تا بتوانند نجات پیدا کنند.
دورنمات معجون تازهای از وحشت در دست دارد. فرمول وحشتآفرینی دورنمات از فرمول کلاسیک ژانر وحشت متمایز است. وحشت در «ملاقات» و «بیهمهچیز» از مردمانیست بیرحم که ظاهری ساده و دوستداشتنی دارند؛ مردمانی بیآلایش که بهموقعاش میتوانند درندهخو باشند و جلوهای متفاوت از خود بروز دهند. دورنمات با بازنمایی جنبههای تاریک بشری، به سیستم دموکراتیک و تعاریف ارائهشده از مردمسالاری نیز انتقاد میکند. گویی او هنوز انسان امروز را آماده و شایستهی دستیابی به عنصری متعالی همچون مردمسالاری نمیداند. فراموش نکنیم که دورنمات سوییسی بود!
اتکای دورنمات و قرایی در خلق معنا به آفرینش مکرر تقابلهای دوگانه است. در ساختار نمایشنامهی «ملاقات» و فیلمنامه «بیهمهچیز»، بارها عشق در برابر نفرت، فقر در برابر ثروت، دوستی در برابر خیانت، و اخلاق در برابر بیاخلاقی قرار میگیرد. گویی در یک اثر هنری، با جانمایهی سالها حیات یک انسان و دوراهیهای طاقتفرسای پیش روی او مواجه هستیم؛ دوراهیهایی که همه میخواهیم به سلامت از آنها گذر کنیم اما این گذار از گردنههای اخلاق، اغلب با سقوط بشر همراه است. «ملاقات» و «بیهمهچیز»، تقابل سادهی خیر و شر نیستند. در منظومهی فکری دورنمات، هیچکس شر مطلق یا خیر حقیقی نیست. ما با انسان به معنی واقعی کلمه روبهرو هستیم نه یک قصهی ساده متکی بر قطب انسانی مثبت و منفی. لغزیدن از فضیلت به رذیلت، به مویی بند است. دورنمات آژیر خطر انسانیت را به صدا درآورده و قرایی چه به موقع به چنین نمایشنامهای پناه برده است. در روزگاری که حکمرانان به مردم رحم نمیکنند، چرا مردم یکدیگر را به قتلگاه میبرند؟
کلر زاخاناسیان، در متن نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده»، خرید عدالت برای رسیدن به انتقام را تنها راهکار خود برای رهایی از درد و رنج گذشته میبیند. کلر و بهتبع آن لیلی در فیلم قرایی، به دنبال انتقامی دوسویه است. او میخواهد آلفرد (امیر) را بهسختی مجازات کند و از سوی دیگر، میخواهد مردم شهر را نیز به قاتلانی خاموش و شریک جرمی ذلیل تبدیل کند، همان گونه که آنها کلر را از دخترکی ساده و معصوم به فاحشهای بدنام در هامبورگ بدل کردند. در این مسیر هولناک، آلفرد توسط مردم تأدیب میشود و مردم توسط آلفرد. شاید جرم و جزا با هم تناسب نداشته باشند اما در یک سیستم قضایی فاسد، آیا گریز دیگری وجود دارد؟ آیا این انتقام، کلر را در آرامش فرو میبرد یا زمینهساز یک پوچی بزرگتر است؟
در نمایشنامه دورنمات، بهرهگیری از عناصر کمدی سیاه و گروتسک یک عنصر سبکی است؛ به عنوان مثال، کوبی و لوبی شاهدان آلفرد در دادگاه بودند که با شهادت دروغ، مقدمات سقوط کلر زاخاناسیان را فراهم کردند؛ اما آنها توسط کلر اخته و کور میشوند و به استخدام او درمیآیند. همچنین در نمایشنامهی «ملاقات» بسیاری از اعضای بدن کلر مصنوعیست که نشانگر ازدستدادن انسانیت است. این درحالیست که قرایی این عناصر را حذف کرده است تا بتواند نگاهی واقعگرایانهتر داشته باشد. لیلی در فیلم قرایی، بانویی میانسال است که نشانی از زوال در او دیده نمیشود.
اقتباس در سینما، بازسازی روح کلام در جان تصویر است؛ امری خطیر که دستیابی به آن مستلزم درک کامل متن اصلی و تحلیل جانمایهی آن است. قرایی و داوودی با درک متن اصلی به اقتباسی آزاد رسیدهاند که در مواردی به متن اصلی وفادار نیست. آنچه تحت عنوان عدم وفاداری «بیهمهچیز» به متن اصلی گفته میشود، یک ایراد نیست. برای درک بهتر موضوع به سخنان هوشنگ مرادیکرمانی گریزی بزنیم: «شما یک درخت سیب دارید. این درخت میوه را اثر یک هنرمند فرض کنید. بعضی از سیبهای این درخت کرمو میشود و میریزد و بعضی هم درشت و آبدار است. یک نفر سیبهای خوب را جدا میکند و میشوید و گاز میزند و میخورد، یک نفر دیگر از آن مربا درست میکند، کس دیگری آن را کمپوت میکند، یک نفر آبش را میگیرد و میخورد، یکی با آن ترشی درست میکند و… این سیب باید آن قدر جذاب باشد، درختش درخت خوبی باشد که این چیزها تکانش ندهد. بعضی از اقتباس میترسند. من وقتی فیلم ساختهشده از روی اثرم را میبینم، آن را صرفاً به عنوان یک فیلم میبینم نه برای اینکه ببینم چهقدر از داستان من استفاده کرده است.»
(امتیاز ۸ از ۱۰)