آب، باد، خاک، نان – نقد ۱

آب، باد، خاک، نان – نقد ۱

آب، باد، خاک، نان (۱۴۰۰) – Water, Wind, Dust, Bread

 

کودکان بی‌مرز

رضا حسینی: «آب، باد، خاک، نان» داستان پسرکی به نام ابوالفضل را روایت می‌کند که بر خلاف اغلب بچه‌های روستایی که در آن زندگی می‌کند، از تجمل «تحصیل» برخوردار است! چون شناسنامه دارد. پدرش باغ خرما دارد؛ و مثل خیلی از بچه‌های روستا، گرسنه نمی‌خوابد یا مادرش او را در جوی آب حمام نمی‌کند. این‌ها و در کل داستان فیلم، از زبان این کودک و انشایی که می‌نویسد نقل می‌شود و کاری به دنیای بزرگ‌ترها ندارد؛ و به همین دلیل، فیلم بسیار تأثیرگذار و غم‌انگیز شده است؛ و با این‌که هیچ تلاش خاص و خودنمایانه‌ای هم برای دراماتیزه کردن واقعیت زندگی روزمره مردم این سرزمین صورت نگرفته است و هرچه شنیده و دیده می‌شود از زاویه دید ابوالفضل «بی‌دست» است، تماشاگر اصلاً متوجه گذر زمان ۲۵ دقیقه‌ای «آب، باد، خاک، نان» نمی‌شود. چه دستاوردی می‌تواند بالاتر از این باشد که فیلمی چنین تماشاگرش را در دنیای خود غوطه‌ور کند که حتی گذر زمان را هم متوجه نشود؟

جهان ساده و بی‌تکلف «آب، باد، خاک‌، نان» که حتی عنوانش هم زمانی که به آن دقت شود می‌تواند حزن‌انگیز باشد، با نمایی رو به پایین (به‌اصطلاح «های انگل») و در اوایل روز – که خورشید دمیده – شروع می‌شود و ابوالفضل و ستایش را نشان می‌دهد که در نوعی از کپر نشسته‌اند. ابوالفضل نوشتن انشای خود را آغاز می‌کند و ستایش که شناسنامه ندارد و نمی‌تواند تحصیل کند (اطلاعاتی که تماشاگر بعداً کسب می‌کند) او را به نظاره نشسته است. با این زاویه دید انتخابی، انگار نگاهی گردشگری (توریستی) به این محیط و خانه‌ای که در ظاهر زیباست می‌شود (مادر و پدر ابوالفضل محیط خانه‌شان را پذیرای گردشگران و بوم‌گردی آن‌ها کرده‌اند)؛ اما واقعیت پنهان این خانه و جغرافیا در باب سلطه‌ی فقر و تبعیض و معصومیت مردمانش، همان روایتی است که در پی می‌آید. نمای آخر فیلم (پیش از شروع عنوان‌بندی پایانی)، نمایی دونفره از پشت سر ابوالفضل و ستایش است که به زیبایی خورشید دم غروب خیره شده‌اند. حالا زاویه دید ما هم طبیعی‌تر است چون هم این سرزمین و زیست مردمانش را می‌شناسیم و هم این‌که با زیبایی نگاه کودکانه این دو آشنا شده‌ایم؛ اما انگار فیلم‌ساز دوباره باید تلنگری به ما بزند تا نگاه گردشگری‌مان از واقعیت پس‌پرده نیز باخبر شود؛ برای همین نوشته‌ای میان دو کودک و بالای خورشید ظاهر می‌شود که می‌گوید: «۸۷ سال قبل، پس از مشخص شدن مرز ایران و افغانستان، نیمی از مرزنشینان این سو و نیمی دیگر آن سوی مرز قرار گرفتند. آن‌ها با گذشت زمان، افزایش فشار اقتصادی و نیاز به خدمات شهروندی، به فکر شناسنامه افتادند اما نمی‌توانند هویت خود را اثبات کنند. ستایش یکی از چهل هزار کودک بی‌شناسنامه است!»

(امتیاز ۹ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز