تومان – نقد ۱

تومان – نقد ۱

تومان (۱۳۹۸) – Tooman

 

در جست‌وجوی «داستان»؛ یا این‌که چه‌طور سرگرمی را فراموش کرد!

رضا حسینی: «تومان» همان طور که از عنوان و کلیت داستان و شخصیت‌هایش برمی‌آید، ابتدا صرفاً درباره میل پایان‌ناپذیر آدمی به کسب ثروت و قدرت به نظر می‌رسد؛ و ممکن است به‌راحتی در زمره آثاری دسته‌بندی شود که در خصوص حرص بشر و عاقبت شوم ناشی از آن ساخته می‌شوند (و حتی با سرنوشت سیاه شخصیت اصلی‌اش داوود، که میلیاردر می‌شود ولی تمام دارایی‌های واقعی زندگی‌اش مثل دوست و عشق و… را از دست می‌دهد، می‌شود برداشت‌های ساده و اخلاقی و معناگرایانه کامل‌تری هم داشت)؛ اما شخصیت اصلی «تومان»، داوود (با بازی ستاره‌ساز میرسعید مولویان) ویژگی و کیفیتی دارد که کم‌تر در شخصیت‌های مشابه چنین آثاری دیده شده است: او به دنبال «داستان» است؛ داستانی به بزرگی خود جهان و لحظه‌های تاریخی و سرنوشت‌سازش.

مرتضی فرشباف اثری درخشان ساخته است که در ظاهر شاید ساده به نظر برسد ولی هر بار که دیده می‌شود بخشی از جزییاتش برای تماشاگر مشتاق رو می‌شود؛ و ظاهراً این چرخه‌ای بی‌پایان است مگر این‌که مثل خود فیلم‌ساز، به دلیل گرفتن هر نما برسید و بتوانید همه را کنار هم بگذارید؛ که باز هم بعید است درباره چرایی نما یا نماهایی سوال نداشته باشید یا با توجه به این‌که فرشباف واقعاً عاشق سینما و فیلم‌باز است، متوجه تمام ادای دین‌ها و ارجاع‌های سینمایی‌اش بشوید (اصلاً برای همین است که ظاهر تمام نقدهای «تومان» شبیه به نظر می‌رسد ولی هر کدام، نکته‌های خاصی را در بر گرفته‌اند). برگردیم به «داستان» و ویژگی اصلی‌اش که «سرگرمی» است.

فیلم با نماهایی از زانو، شناکردن و یک ناهار دورهمی در فصل بهار آغاز می‌شود؛ جایی که همه با برگه‌های شرط‌بندی سرگرم شده‌اند؛ اما داوود از جمع جدا شده و مشغول پرکردن ۸۵ برگه از ۲۲۰ تای موجود است. او می‌خواهد حتما برنده شود و برای همین، بُعد سرگرمی داستانش را فراموش کرده و با حساب‌وکتاب و درنظرگرفتن همه حالت‌ها می‌خواهد فقط برنده شود. برای همین است که عزیز، دوست صمیمی‌اش، به او یادآوری می‌کند که این برگه‌ها برای عشق‌وحال‌اند؛ اما داوود در این جشنی که به بهانه عید برپا شده (عید قربان؟) بدون این‌که متوجه باشد در حال قربانی‌کردن همه چیز است، حتی لذتِ خودش از خوردن غذایی که همه با اشتیاق می‌خورند و سهم او فقط گوشت قربانی‌ای است که عزیز در دهانش می‌گذارد. مسأله این است که داوود از کارگری و زندگی در یک اتاق کارخانه با یخچالی مشترک در راهرو خسته شده است. فیلم‌ساز هم وقتی او را در محیط کارخانه‌ی تولید شیشه‌های پلاستیکی یک‌بارمصرف نشان می‌دهد، از پشت حفاظی پلاستیکی است که به‌درستی چهره‌اش مشخص نیست. انگار مثل آن‌چه تولید می‌کند یک‌بارمصرف است و ما داریم از نگاه صاحب‌کار، از بالا، او را می‌بینیم. به همین خاطرست که وقتی عزیز فریاد پیروزی می‌کشد، داوود رأی سفید به صندوق می‌اندازد. او حالا خودش بازی‌گردان شده است.

داوود با دختری به نام آیلین دوست است و اولین بار که در داستان بیرون می‌روند، عزیز هم به دعوت داوود و بر خلاف میل آیلین همراه‌شان می‌شود. آن‌ها بالای تپه‌ای نه‌چندان مرتفع می‌روند که درختی کم‌پشت و جوان هم دارد. نکته این است که معمولاً در سینما وقتی بالای تپه‌های مرتفع می‌روند، درختی تنومند هم دیده می‌شود و برای این است که به شکل نمادین از عشق فرازمینی دو شخصیت بگویند (مثلاً در «بهشتِ» تام تیکور)؛ اما فرشباف نه‌فقط جمع را سه‌نفره کرده و تپه و درختی نه‌چندان بلند و بزرگ را برگزیده، بلکه از جادادن زوج داوود و آیلین در یک قاب، اجتناب می‌کند و اگر هم چنین می‌شود، روبه‌روی هم یا کاملاً در کنار یکدیگر قرار نمی‌گیرند. به این ترتیب، فیلم‌ساز از همین جا می‌گوید که این دو با هم آینده‌ای ندارند و با قاب‌بندی‌های بعدی نیز هر دفعه بیش از قبل، به این «جدایی» اشاره می‌کند. جهان بی‌عشق فیلم، جایی کامل می‌شود که عزیز در پاسخ به آیلین که چرا وسیله‌ها را این‌جا رها می‌کنید، می‌گوید: «این همه سال ندیدیم کسی از این‌جا رد بشه!» داوود در این فصل و معدود فصل‌های دونفره بعدی‌اش با آیلین هم نشان می‌دهد که بُعد سرگرمی و لذت را فراموش کرده و به بازی‌گردانی علاقه‌مند شده است. برای همین لباسی را که دوست دارد به تن آیلین می‌کند و لذت خلوت دونفره‌شان را با دعوت عزیز – به‌ظاهر – هدر می‌دهد. در عوض، عزیز و آیلین آشکارا از یکدیگر خوش‌شان می‌آید و با این‌که در نماهای دونفره مختلفی جای می‌گیرند ولی مسیرشان مثل میزانسن جگرکی خلاف هم است. جالب این‌که اقدام عزیز در اواخر داستان، به منظور بدل‌کردن همسر آینده‌اش به آیلین – از نظر ظاهری و با خرید همان لباس‌ها – همین ایده را به رابطه داوود و آیلین تعمیم می‌دهد، در صورتی که پیش از آن تصور می‌شد همه چیز فقط به میل بازی‌گردانی داوود برمی‌گشته و تجربه‌ای که با هدف سرگرمی شروع شده بود.

اگر داوود با آیلین در یک قاب قرار نمی‌گیرد، خیلی خوب با یونس، برادر عزیز، در یک قاب جا می‌شود، حتی گاهی وقت‌ها سه‌نفری. از این بابت، شوخی‌های او با یونس و تشبیه او به دختران بی‌دلیل نیست. همین طور اشاره به تماس‌های تلفنی داوود با یونس که همیشه جوابش را می‌دهد. پس بی‌جهت نیست که یونس پشت فرمان خودروهای داوود دیده می‌شود و باقی کارها با عزیز است؛ اما داوود لذت همین رابطه و آن نماهای بده‌وبستان پیش از کورس با یونس را هم از دست می‌دهد چون وارد بازی‌گردانی شده است. یونس به بازی باخت عمدی تن می‌دهد تا دستش در جیب خودش باشد و داوود در حالی که فکر می‌کند بازی‌گردان است و با خیال راحت پشت همه، روی صندلی بخش وی‌آی‌پی نشسته است، ناگهان خبر زمین‌خوردن یونس را می‌شنود و به رودستی پی می‌برد که خورده است. برای همین مقدمات بازی نهایی در کورس را می‌چیند که نتیجه‌اش قربانی دیگری است: عزیز برادر یونس. داوود این‌جا ضربه نهایی را می‌خورد و به همین خاطر، اسب یونس را هم‌زمان با تشییع جنازه‌اش قربانی می‌کند تا به دیگری نرسد؛ یا پس از آن سانحه تراژیک، هر بار که جای تنگ و گورمانندی را گیر می‌آورد، خودش را در آن جا می‌دهد تا شاید برای لحظه‌ای دوباره احساس کند در کنار یونس است (فیلم‌ساز هم با تغییر نسبت تصویر از پرده عریض و قاب سینمایی به تصویر تقریباً مربعی‌شکل تلویزیون‌ها و نمایشگرهای قدیمی – که از نسبت دو و سی‌وپنج به یک شروع می‌شود و تا چهار به سه پیش می‌رود – بر این تنگنای روزافزون در طول داستان تأکید می‌کند و رنگ و نور و صحنه و همه چیز هم بر این اساس تغییر می‌کند). آن نمای دور از مزرعه‌ای که محصولاتش برداشت شده و جنازه عزیز در آن افتاده است به‌نوعی به بی‌گور ماندن و سرنوشت مشابه او با برادرش یونس اشاره دارد که هر دو قربانی بازی‌گردان‌هایی می‌شوند که سرگرمی را فراموش کرده‌اند؛ آن هم در دنیایی که عشق معنایی ندارد و عاشقان واقعی قربانی‌اند.

تصویر پایانی «تومان» کیفیتی حیرت‌انگیز دارد. داوود تمام پولی که از شرط‌بندی در کورس به‌دست آورده و آن را پول خون یونس می‌داند، روی بازی بی‌اهمیتی – به زعم کسی که شرط را ثبت می‌کند – می‌گذارد و خودش زیر نیمکتی در پایانه اتوبوس جا می‌گیرد تا با باختن همه پول‌ها واقعاً در گور خودش بمیرد؛ اما نتیجه عجیب رقم می‌خورد و او در نمایی بسیار نزدیک از صورتش چشم می‌گشاید. او دوباره متولد می‌شود. داوود که خودش از سرگرمی و لذت محروم شده، انگار این بار معجزه‌ای می‌کند و با پول خون یونس، معجزه‌ای به بزرگی سرنوشت و لذت و سرگرمی یک ملت حسرت‌به‌دل را رقم می‌زند؛ برای همین است که تصویر چهره‌اش به‌تدریج به تصویر شادی بازیکنان تیم فوتبال و مردمان آن کشور محروم (به گمانم ونزوئلا) دیزالو می‌شود.

«تومان» سوای تمام جزییات و توانایی سازندگانش در روایتگری به زبان سینما – که این‌جا فقط به دوسه نمونه جالبش اشاره شد – ضیافت بی‌پایان فیلم‌برداری و تدوین و موسیقی است؛ ضیافتی که با فیلم‌نامه و کارگردانی و بازی‌های دیدنی تمام بازیگران، به یک اثر سینمایی تمام‌عیار بدل شده است که به دلیل انبوه نماها و فصل‌های دیدنی و مثال‌زدنی‌اش، بارها و بارها می‌شود آن را بر پرده نقره‌ای دید.

(امتیاز ۹ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز