کودکی ناتمام – نقد ۱

کودکی ناتمام – نقد ۱

کودکی ناتمام (۱۴۰۰) – The Unfinished Childhood

 

دنیای ما همینه

ساسان گلفر: «این روزها که می‌گذرد، هر روز

احساس می‌کنم که کسی در باد

فریاد می‌زند

احساس می‌کنم که مرا

از عمق جاده‌های مه‌آلود

یک آشنای دور صدا می‌زند…»

آغاز این شعر قیصر امین‌پور را در «کودکیِ ناتمام» نمی‌شنویم. آن‌چه می‌شنویم بخش آخر شعر «ای روزهای خوب که در راهید» است که در پایان فیلم می‌آید؛ اما نتیجه‌گیری ناصر صفاریان در جمله‌های پیش از تیتراژ پایانی مستند با ابتدای این شعر هماهنگی بیش‌تری دارد؛ جایی که (از زبان نسل ما، زاده شده در اواخر دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰) می‌نویسد:

«و کودکیِ من و ما، ناتمام ماند که ماند

و سنگینی سایه‌اش هماره بر سرِ ما».

«کودکیِ ناتمام» بیش از هر چیز پژوهشی آسیب‌شناسانه در احساس گم‌گشتگی کودکان یک نسل – که اکنون میانسالی را هم پشت سر گذاشته – در آینه اشعار کودکان و نوجوانان و تحولات شعر کودک در نیم‌قرن گذشته است. با در نظر گرفتن این درون‌مایه اصلی فیلم، رویکرد ناصر صفاریان کارگردان و پژوهشگر و بابک بهرام‌بیگی تدوینگر که حرکتی در خلاف جهت عقربه‌های ساعت برای زمان نمایشی فیلم در نظر گرفته‌اند، کاملاً متناسب و قابل توجیه به نظر می‌رسد. مستند ۵۴ دقیقه‌ای «کودکیِ ناتمام» که در دوره زمانی ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۹ تولید شده در یک ترتیب تقویمی معکوس از این روزها و زمانی که شعر کودک، به گفته یکی از پژوهشگران تحت تأثیر بحران شعر جهانی و پدیده اینترنت قرار گرفته و ارتباط شاعران کودک و نوجوان با کودکان و نوجوانان واقعی امروزی مختل شده است – و می‌بینیم کودکان در نقاط مختلف کشور ترانه «جنتلمن» را دسته‌جمعی می‌خوانند – به دوران جنگ با عراق برمی‌گردد و بعد، رویدادهای سال ۱۳۵۷ را مرور می‌کند و به پیش از آن می‌رسد تا از پیشگامان شعر کودک و شخصیت‌هایی مانند محمود کیانوش، عباس یمینی‌شریف و م. آزاد یاد کند که «جاده‌هایی را درست کردند که ما از آن مسیر حرکت کردیم» و تحولاتی سیاسی-اجتماعی که این جاده‌ها را به سویه‌ی دیگری کشاندند؛ در حالی که «اگر آن خط دنبال می‌شد، الان جریان متنوع‌تری در شعر داشتیم و همه (شعرها) مانند هم نبودند».

ناصر کشاورز (شاعر کودک)، بیوک ملکی (شاعر نوجوان)، علی‌اصغر سیدآبادی (پژوهشگر شعر کودک)، شکوه قاسم‌نیا (شاعر کودک) و مصطفی رحمان‌دوست (شاعر کودک) چهره‌هایی هستند که در بخش‌های مختلف این مستند، بسته به موضوع و مسأله مورد بحث، دیدگاه یا دانسته‌ها یا خاطرات خود را با دو پژوهشگر (ناصر صفاریان و علی‌اکبر زین‌العابدین) و در واقع با مخاطب این مستند در میان می‌گذارند و لابه‌لای گفتار این شخصیت‌ها تصاویری آرشیوی از دوران دور یا نزدیک، از فیلم‌های سینمایی و برنامه‌های تلویزیونی و فعالیت‌های مدارس و گاه عکس‌ها یا ترانه‌ها یا صدای شاعرانی همچون احمد شاملو و قیصر امین‌پور را می‌بینیم و می‌شنویم و در این ترکیب جذاب با جنبه‌ها و مسأله‌های گوناگون شعر کودکان در ایران آشنا می‌شویم.

شخصیت‌هایی که با آن‌ها گفت‌وگو شده، در مواردی دغدغه‌ها و دیدگاه‌های خاص خود را مطرح می‌کنند، مثلاً ناصر کشاورز از این‌که «بچه چه می‌دونه قسط چیه!» می‌گوید و مصطفی رحمان‌دوست از این‌که «آرمان‌های بزرگی برای حکومت داشتیم؛ این نبود (که الان هست)» یا «این کتاب درسی فارسی که باید زبان‌آموزی کند، فارسی نیست، تعلیمات دینی سخت است.» سخن به میان می‌آورد. گاهی اوقات هم خاطرات خنده‌دار یا عجیبی از زبان این شاعران و پژوهشگران می‌شنویم؛ از جمله خاطراتی از خانم قاسم‌نیا درباره برنامه تلویزیونی «علی کوچولو» یا این‌که ناصر کشاورز اولین بار تصادفاً در جبهه‌ به تکه‌ای چاپ‌شده از شعر خودش برخورد.

«کودکیِ ناتمام» در مجموع با ضرباهنگ خوشایند و بامعنایی پیش می‌رود – گرچه به نظر می‌رسد لحظاتی از آن، مانند بحث در مورد چای ریختن، با بقیه بخش‌ها همخوانی ندارد و قابل حذف است – و اطلاعات گران‌بهایی در مورد شعر کودک در ایران در اختیار تماشاگر علاقه‌مند می‌گذارد؛ از اختلاف نظر درباره زبان معیار و زبان شکسته تا تحول زبان و تغییر دیدگاه‌های رسمی و شیوه‌های انتخاب شعر برای کتاب‌های درسی. فیلم در ابتدا بیش‌تر لحنی تئوریک و اطلاع‌رسان دارد، گرچه تصاویری از فیلم‌هایی مانند «درخت گلابی»، «مشق شب» و «خواهران غریب» به آن بُعدی نوستالژیک و شاعرانه می‌بخشد؛ اما هرچه پیش‌تر می‌رود و در واقع از لحاظ تقویمی بیش‌تر به عقب برمی‌گردد، بار احساس و نوستالژی آن بیش‌تر می‌شود. گاه ترانه «گنجشکک اشی‌مشی» پری زنگنه را می‌شنویم و فیلم‌های آرشیوی سال ۱۳۵۷ را می‌بینیم که فیکس فریم تصویر بچه‌های حاضر در رخدادهای آن، بار معنایی فیلم را مؤکد می‌کند و گاه «یک گل ده گل صدها گل» را از زبان بچه‌های کودکستانی می‌شنویم و نوستالژی دوران کودکی بر دل‌مان می‌نشیند؛ اما واقعیت همین است که از زبان احمد شاملو می‌شنویم:

«دنیای ما قصه نبود

پیغومِ سر بَسّه نبود

دنیای ما عیونه

هر کی می‌خواد بدونه

دنیای ما خار داره

بیابوناش مار داره

هر کی باهاش کار داره

دلش خبردار داره!

دنیای ما بزرگه

پُر از شغال و گرگه!…

دنیایِ ما همینه

بخواهی نخواهی اینه!»

(امتیاز ۷ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز