جان داد (۱۴۰۰) – The Savior
بچه آسمان
رضا حسینی: «جان داد» که عنوان انگلیسیاش «ناجی» معنی میدهد، بازی مرگ و زندگی است؛ بازی مرد و زن، پدر و دختر، صیاد و ناجی، غروب و طلوع، مهربانی و نامهربانی، واقعیت و خیال، و ابر و خورشید. این بازی از همان عنوان فارسی فیلم شروع میشود که خیلی هوشمندانه انتخاب شده است تا هم جان دادن معنی دهد و هم جان بخشیدن.
«جان داد» با غروب و مرگ مادر شروع میشود. دخترک بر دیوار گلی خانه و روی نقاشی مادر دست میکشد. انگار وقت وداع است. نقاشی جان میگیرد و مادر به آسمان میرود. از او میماند لباسی که دختر خیلی زود به جای بافتنی قرمزش بر تن میکند. پدر، ماهی صید میکند و دختر که دیگر نمیتواند شاهد جان دادن باشد، آنها را دوباره به آب میاندازد. برای همین است که در چند نمای فیلم، ماهیها دور چکمههای دختر در آب جمع میشوند و در ادای دینی آشکار به «بچههای آسمان» (مجید مجیدی، ۱۳۷۵) انگار میخواهند بر پاهای او بوسه بزنند. «جان داد» چنین فیلم شاعرانهای است؛ پس تعجبی ندارد که با وجود اینکه سایه سنگین مرگ، هوای گرفته و بارانی، و تنهایی آدمها بر فیلم سنگینی میکند، در پایان حس زندگی را به تماشاگرش منتقل میکند. چه خوب که پدر در صحنهای از اواخر فیلم، در قایق و زیر باران هقهق گریه میکند تا فشار روی او هم دیده شود. شاید زیباترین صحنه «جان داد» جایی باشد که لاکپشتِ دخترک (که پس از مرگ مادر حتی روی نقاشی دیوار هم دیده میشود) خودش را که پشت و رو شده، به حالت طبیعی برمیگرداند تا برود و دختر را نجات دهد.
(امتیاز ۸ از ۱۰)