چارلی چاپلین واقعی – نقد ۱

چارلی چاپلین واقعی – نقد ۱

چارلی چاپلین واقعی (۲۰۲۱) – The Real Charlie Chaplin

 

مفتون مشو که در پسِ هر چهره، چهره‌هاست!

شهرام جعفری‌نژاد: درباره زندگی و آثار چارلی چاپلین از زوایای گوناگون، فراتر از هفتصد کتاب، هزاران مقاله و ده‌ها فیلم مستند و ترکیبی که تا حال درباره‌اش پدید آمده (به‌یقین، بیش‌ترین میزان در تاریخ سینما) چه می‌توان گفت که پیش‌تر گفته نشده باشد؟ طی ۴۶ سالی که از مرگ او می‌گذرد و حتی از پیش‌تر، معمولا طرفدارانش او را نابغه‌ای چندوجهی در کارگردانی و بازیگری و آهنگ‌سازی، خنده‌دارترین و همذات‌پندارانه‌ترین شمایل سینمای کمدی و یار و غمخوارِ مستمندان و ستم‌دیدگان می‌دانند و شماری از منتقدان و سینماگرانِ ساختارگراتر – و نه‌چندان فریفته مضمون‌گرایی – او را صرفاً بازیگری عالی و دارای توانایی‌های مثال‌زدنی در رقص و پانتومیم، اما دارای نقص‌هایی آشکار در کارگردانی و خلل‌هایی بزرگ‌تر در زندگی شخصی (خودشیفتگی، ازدواج با دخترانی زیر سن قانونی، پرونده‌های متعدد غیراخلاقی، دروغ‌پردازی در ستایش فقر و محنتِ شخصیت «ولگرد» در حالی که خود، ثروتمندترین شخصیت سینمایی هالیوود در آن زمان بود) و به طور کلی، بیش‌تر، شخصیتی زیرک و باهوش می‌دانند که موفق شد رگ خواب میلیون‌ها تماشاگر سینما در سراسر جهان را برای چند دهه به دست بیاورد.

حالا این جدیدترین مستندِ بازسازی‌شده درباره چاپلین که با توجه به دستیابیِ یکی از تهیه‌کنندگانش به آرشیوِ شخصی و خانوادگیِ او با اجازه بازماندگانش – و فراهم‌شدنِ نسخه‌های ترمیم‌شده بسیاری از فیلم‌های او و مستندهای سینمایی و خبریِ آن دوران – توسط دو فیلم‌ساز انگلیسی جوان ساخته شده (پیتر میدِلتن و جِیمز اسپینی که در سال‌های اخیر، چند مستند دیگر نیز ساخته‌اند و مشهورترین اثرشان «یادداشت‌هایی درباره کوری» (۲۰۱۶) است)، به روایت عنوان و مقدمه‌اش، می‌خواهد ورای چهره مرسوم و مشهور چاپلین، پاره‌هایی از همان چهره پنهان و نه‌چندان خوشایند را بازگوید (و جالب است که واکنش بازماندگان چاپلین هم به آن مثبت بوده!) که البته برای سینماگران و پژوهشگرانی که از قبل هم این موارد را می‌دانستند، نکته جدیدی ندارد و شاید جذابیتش فقط در برخی عکس‌ها و فیلم‌های پشت‌صحنه و مستندهای خبریِ تا ‌حال ‌دیده‌نشده‌ای باشد که با کیفیت عالی نشان می‌دهد و شاید از همین روست که بخش‌هایی بازسازی‌شده بر اساس صدای افراد با لب‌زدن عالی بازیگران (از همه بیش‌تر، صدای خود چاپلین در کنفرانس خبری «موسیو وِردو» در آمریکا در سال ۱۹۴۷ و گفت‌وگوی معروفش با ریچارد مِریمَن، خبرنگار مجله «لایف» در ۱۹۶۶ همراه با عکاسیِ رودی مَک‌دُوال و اندکی نیز صدای ایفی ویزدام، همبازیِ کودکی‌اش در گفت‌وگو با کِوین برانلو در ۱۹۸۳) را به فیلم می‌افزاید تا کاری نوپردازانه کرده باشد.

فیلم با شهرت بی‌حد چاپلین در همان یکی‌دو سال ابتدای فعالیتش آغاز می‌شود و تقلید بی‌شمار پیر و جوان و کودک و مرد و زن از شمایل و حرکات او (با کت تنگ، شلوار گشاد، کفش‌های بزرگ، کلاه، عصا و سبیل) در نقاط مختلف جهان و استقبال حیرت‌آور از او در هر کجا که می‌رفت؛ و با صدای رازآلود و لحن شمرده راوی (پِرل مَکی، بازیگر نقش بیل در سریال «دکتر هو») این پرسش‌ را مطرح می‌کند که این میزان شهرت از چه ناشی می‌شد؟ و چارلی چاپلین واقعی کیست؟ سپس بر خلاف اغلب مستندهای درباره او که از روی خودزندگی‌نامه‌اش («کودکیِ من») شروع به خواندن و تصویرسازی می‌کنند، اطلاعاتی مختصر و مفید و تصویری درباره مهم‌ترین وقایع سال تولد او (۱۸۸۹) در سراسر جهان می‌دهد (از قبیل آن که در همان سال و به فاصله چند روز، هیتلر به دنیا آمد، برج ایفل به روی همگان باز شد، تیرهای چراغ‌برق در خیابان‌های لندن نصب شد و…) که جالب است و به‌نوعی، حال‌وهوای جهان در آن دوران را نشان می‌دهد و کودکیِ محنت‌زده و دیکنزوارِ چاپلین را نیز در حد چند جمله از زبان همبازیِ کودکی‌اش ایفی ویزدام خلاصه می‌کند (کِوین برانلو در سال ۱۹۸۳ برای مستندی به نام «چاپلینِ ناشناخته» که همراه با دیوید گیل برای شبکه تلویزیونی تِیمز می‌ساخت، با ویزدام ۹۲ ساله گفت‌‌وگو کرد). صدایی تازه‌یافته‌شده از غول سینمای کمدی صامت، مَک ‌سِنِت در آن سال‌ها بسیار شنیدنی است که می‌گوید چاپلین بسیار اتفاقی و پس از استعفای ناگهانی فورد استرلینگ (رییس پلیس‌های کیستون) برای خالی‌نبودن جای او، وارد سینما شد و اگر این اتفاق نمی‌افتاد، چه‌بسا پس از نمایش‌های گروه فرِد کارنو به انگلستان بازمی‌گشت! و شکایت ‌سِنِت از یکی از مقلدان چاپلین به نام چارلز اَپلین نیز بامزه است که در جواب، گفته او از چاپلین تقلید نمی‌کند، بلکه از بیلی وِست تقلید می‌کند (که خودش مشهورترین مقلد چاپلین بود!).

از این‌جا به بعد و با پرش از چند فیلم چاپلین پیش از شکل‌گرفتن شخصیت ولگرد (که اغلب حتی بدون ذکر نامش در عنوان‌بندی‌ها بود)، فیلم وارد چگونگیِ شکل‌گرفتنِ این شخصیت و کارنامه چاپلین از آن پس می‌شود و جدا از اشتباهی تاریخی («مسابقه اتومبیل‌رانیِ کودکان در ونیز» ساخته هِنری لِرمان را نخستین فیلم چاپلین در جامه ولگرد معرفی می‌کند، در حالی که نخستین فیلم او با این شمایل، «مخمصه عجیب مِیبِل» ساخته مِیبِل نورمَند بود که اما دو روز دیرتر از «مسابقه…» به ‌نمایش عمومی درآمد)، موضعی دوگانه در نام‌بردن و نمایش لحظه‌هایی از آثار مهم چاپلین اتخاذ می‌کند؛ به این معنا که نه دلش می‌آید – و شاید ممکن هم نیست – که از آثارش نام نبَرَد و فقط از زندگی شخصی‌اش بگوید (که قرار است هدف اصلی فیلم باشد) و نه لااقل از همه آثار مهمش نام می‌بَرَد. شاید گفته شود هدف، فقط نام‌بردن از آثاری بوده که ربطی به ویژگی‌های شخصیِ چاپلین داشته‌اند (مثلا ۳۴۲ بار تکرار برداشت یک نما در «روشنایی‌های شهر» برای تاکید بر وسواس او) که حتی با این دیدگاه نیز همچنان جای اشاره به بسیاری از آثار مهم او و رویدادهای مرتبط با این ویژگی‌ها خالی است؛ مثلا از فیلم‌های کوتاه او و تاثیر افرادی چون راسکو فَتی آربوکِل، مِیبِل نورمَند، هِنری بِرگمَن، اِریک کَمبِل، اِدنا پورویانس و… که اتفاقا نقشی بنیادین در شکل‌گرفتن اسطوره ولگرد داشتند، خیلی سریع می‌گذرد؛ انتخابش از فیلم‌های «زندگی سگی» و «پسربچه» و «زائر» صرفا لحظه‌هایی از آن‌هاست که چاپلین با پلیس درگیر می‌شود (برای اشاره به ایستادگی ولگرد در برابر زور) که لحظه‌هایی مهم‌تر، از جمله برای اشاره به خودشیفتگی چاپلین در تقلیل میزانسن‌ها به نمایش او و نه دیگر شخصیت‌ها و رویداد اصلی صحنه نیز دارند؛ از «جویندگان طلا» سکانس خوردن کفش را نشان می‌دهد، اما نمی‌گوید که نمای مرکزیِ آن (روبه‌روی چاپلین هنگام درآوردن میخ‌های کفش) ۶۳ بار تکرار شد تا رضایت او به دست آمد؛ به فیلم «زنی از دریا» (۱۹۲۶) که با تهیه‌کنندگی چاپلین، کارگردانیِ جوزف فون اشترنبرگ و بازی اِدنا پورویانس ساخته شد (تنها باری که چاپلین، تهیه‌کننده فیلمی بدون کارگردانی یا بازیِ خودش بود) و سپس سوزاندن کل نگاتیوهای فیلم توسط چاپلین و دلایل احتمالیِ آن، هیچ اشاره‌ای نمی‌کند؛ هنگام نمایش لحظه‌هایی از «سیرک» به آتش‌سوزی معروف صحنه و نابودشدن همه دکورها (که درست مقارن با باختن او در دادگاه شکایت دومین همسرش لیتا گرِی بود و او را به جنون کشاند) هیچ اشاره‌ای نمی‌کند؛ هنگام نمایش لحظه‌هایی از «روشنایی‌های شهر» اشاره نمی‌کند که چاپلین تم مرکزی موسیقی فیلم («لاویولِتِرا» به معنای گُل بنفشه) را از آهنگ‌ساز اسپانیایی، خوزه پادیلا سرقت کرد و به دلیل نام‌نبردن از او در عنوان‌بندی، وادار به پرداخت غرامت شد؛ لحظه‌هایی از «لایم‌لایت» را نشان می‌دهد که کالوه‌رو بدون تماشاگر مانده (استعاره‌ای برای اشاره به کاهش محبوبیت چاپلین در آن زمان)، اما هیچ اشاره‌ای به بازی باستر کیتن در این فیلم و حذف بسیاری از نماهای او توسط چاپلین برای بیش‌تردیده‌شدنِ خودش نمی‌کند و… از فیلم‌های مهمی مانند «زنِ پاریسی» (تنها فیلم چاپلین که خود در آن بازی نکرد) و سه فیلم پایانی کارنامه‌اش یعنی «موسیو وِردو»، «سلطانی در نیویورک» و «کُنتِسی از هنگ‌کنگ» (که به‌خصوص دو فیلم اول به لحاظ شباهت مضامین‌شان به زندگی چاپلین، می‌توانند مهم باشند) نیز به‌سرعت و بدون نمایش هیچ لحظه‌ای می‌گذرد.

در خصوص اشاره به زوایای پنهان زندگی خانوادگی چاپلین نیز همین روش گزینشی (و نه جامع و کامل) وجود دارد؛ مثلا خیلی سریع از نخستین ازدواج چاپلین ۲۹ ساله با میلدرِد هَریس ۱۶ ساله که دو سال به طول انجامید (۱۹۲۰-۱۹۱۸) می‌گذرد و به نورمن ‌اسپنسر، پسرِ او از این ازدواج که سه‌روزه از دنیا رفت، صدهزار دلار غرامت دریافتیِ او از چاپلین و رابطه چاپلین با پِگی هاپکینز جویس (رقصنده و بازیگر «مَه‌رویان زیگفیلد» در برادوِی) پس از آن اشاره نمی‌کند؛ اما به دومین ازدواج چاپلین ۳۵ ساله با لیتا گرِی ۱۵ ساله که سه سال به طول انجامید (۱۹۲۷-۱۹۲۴) و پس‌زمینه آشنایی با او (گرِی در دوازده‌سالگی، یکی از فرشته‌های فصل رویا در «پسربچه» بود و بنا بود در «جویندگان طلا» نیز بازی کند که از چاپلین باردار شد و به‌ناچار با او ازدواج کرد و جُرجیا هِیل جایش را در فیلم گرفت و او فقط در چند صحنه گذرا حضور یافت) و دلایل جدایی‌شان (خشونت و تهدید به قتل از سوی چاپلین پس از دومین بارداریِ او در صورت سقط‌نکردن بچه‌اش که گرِی نپذیرفت) و شکایت او که با دریافت یک میلیون دلار غرامت برای خود و دو پسرش (چارلز چاپلین جونیور و سیدنی چاپلین) منجر به گران‌ترین جداییِ تاریخ تا آن زمان شد، به‌تفصیل می‌پردازد و حتی لحظه‌هایی از «شوی تلویزیونیِ مِرو گریفین» (۱۹۶۶) با حضور گرِی و کتابش «زندگی من با چاپلین» را نیز نشان می‌دهد؛ از سومین ازدواج چاپلین ۴۷ ساله با پالِت گادِرد ۲۶ ساله (که به‌دروغ به چاپلین گفت ۱۷ سالش است تا با او ازدواج کند!) که شش سال به طول انجامید (۱۹۴۲-۱۹۳۶) و بازی او در «عصر جدید» و «دیکتاتور بزرگ» تا حدودی می‌گوید و بعد از اتهام‌های سیاسیِ چاپلین در ۱۹۴۱، به دادگاهِ دیگرِ او بر اثرِ شکایتِ جون بَری (بازیگر ۲۱ ساله) اشاره می‌کند، اما نمی‌گوید که دلیلِ جداییِ گادِرد از چاپلین، همین رابطه پنهانی و سه بار، باردارشدن بَری از چاپلین بود که دو بار با تهدیدشدن از سوی چاپلین، سقط جنین کرد و بار سوم، دخترش (کَرول اَن) را به دنیا آورد و با توجه به جواب منفیِ آزمایش خون نوزاد در دادگاه نخستین که بعداً معلوم شد با رشوه چاپلین به مسئولان آزمایشگاه، دستکاری شده بوده، چاپلین محکوم شد که هزینه‌های این فرزندِ ناخواسته را تا ۲۱ سالگی‌اش بپردازد؛ و بالاخره از چهارمین و واپسین ازدواج چاپلین ۵۴ ساله با اونا اونیل ۱۸ ساله در ۱۹۴۳ که خوش‌بختانه تا پایان عمر چاپلین دوام داشت و نقل‌قول‌های یکی‌دو فرزندش درباره روحیات پدر در واپسین سال‌های عمرش در سوییس می‌گوید (پس از مسافرت چاپلین به اروپا در ۱۹۵۲ برای اکران «لایم‌لایت»، اِف‌بی‌آی بر اساس همان اتهامِ تمایل او به کمونیسم که پرونده‌اش هنوز باز بود و تا حدودی نیز رسوایی‌های اخلاقیِ پیاپی، بازگشتِ او را به آمریکا ممنوع کرد تا ۱۹۷۲ که فقط برای دریافت اسکار افتخاری‌اش در چهل‌وچهارمین مراسم اهدای جوایز آکادمی حضور یافت و البته در ۱۹۷۵ برای دریافت نشان «سِر» سفری نیز به انگلستان داشت) و فیلم‌های رنگی دل‌انگیزی از زندگی آرامِ او، همسرش و هشت فرزندِ تازه‌اش در ویلای بزرگ و سرسبز‌شان نشان می‌دهد (که البته این تصاویر، پیش‌تر در مستندهایی دیگر از زندگی او نیز به نمایش درآمده بود؛ از جمله در «ولگردِ باشخصیت» ساخته ریچارد پَتِرسان در ۱۹۷۶، «چاپلینِ ناشناخته» ساخته کِوین برانلو و دیوید گیل در ۱۹۸۳، «زندگیِ ولگرد» ساخته پیتر جونز در ۱۹۹۸، «زندگی و هنرِ چارلی چاپلین» ساخته ریچارد شیکِل در ۲۰۰۳ و…)، اما نمی‌گوید که دلیل ازدواج چاپلین با اونا (به روایت دوستان نزدیک‌شان)، آن بود که چهره او، چاپلین را به یاد دوست‌دخترش در انگلستان (هِنریِتا کِلی) می‌انداخت؛ پدر اونا (یوجین اونیل، نمایش‌نامه‌نویس معروف) تا چه حد با این ازدواج مخالف بود؛ چرا از اونا هیچ صدای ضبط‌شده یا فیلم ناطقی موجود نیست؛ اونا در خاطرات روزانه‌اش چه نوشته بود و چرا پس از مرگ چاپلین (که فیلم هیچ اشاره‌ای به آن نمی‌کند)، همه را آتش زد؟ و…

من شخصاً چندان علاقه‌ای به واکاویِ زندگی شخصی هنرمندان در داوریِ آثارشان ندارم و معتقدم این دو مقوله کاملاً از هم جدا هستند (چنان که هنوز و با وجود این دانسته‌ها از زندگی چاپلین، او را هنرمندی خلاق و به‌خصوص بازیگری برجسته و باهوش می‌دانم)؛ اما به هر حال باید پذیرفت که چاپلین بزرگ، شخصیتی دوقطبی و بسیار متضاد در پشت و جلوی دوربین داشت: در جلوی دوربین، طرفدار محرومان و مستمندان و زنان و کودکان که با همه مهربان بود و به همه کمک می‌کرد و همه را می‌خنداند؛ و در پشت دوربین، ثروتمندترین سینماگر جهان در آن زمان (با دستمزد هفته‌ای ۱۵۰ دلار در کیستون، ۱۲۵۰ دلار در S&A ، ده‌هزار دلار در میوچوال – به‌علاوه ۱۵۰ هزار دلار سالانه – و هر فیلم ۱۵۰ هزار دلار در فرست‌نشنال، فقط از ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۸، چنان که وقتی دادگاه لیتا گرِی در ۱۹۲۷ خواست حساب بانکی او را مسدود کند، با شانزده میلیون دلار نقد در حسابش مواجه شد و پس از مرگ در ۱۹۷۷ نیز ارثیه‌ای در حدود صد میلیون دلار – بیش از پانصد میلیون دلار امروز – برای خانواده‌اش به‌جا گذاشت) که به روایت همکارانش در همین فیلم، خودشیفته و تندخو و شکّاک بود، همسران جوانش را گویی فقط برای هوس‌رانی می‌خواست و دخترش جِین (تنها فرزندش که در آمریکا زندگی می‌کند و اکنون ۶۵ ساله است) می‌گوید که تا پایانِ عمرِ پدرش حتی نتوانست چند لحظه با او حرف بزند؛ اما تا سروکله دوربین در اطرافش پیدا می‌شد (حتی دوربین هشت‌میلی‌متری در همان فیلم‌های خانگی در سوییس)، چنان که در تصاویر نیز می‌بینیم، دوباره همان شخصیت جلوی دوربین می‌شد و همه را می‌خنداند.

او به قول ویرجینیا چِریل: «همیشه بازیگر بود و نمی‌خواست مردم، چارلیِ واقعی را بشناسند.» و به قول دخترش جرالدین: «نیاز به تماشاگر داشت و دوست داشت همیشه در مرکز توجه باشد.» یک بار دیگر به خاطره بارها گفته‌شده همگان از او هنگام نزدیک‌شدن به آمریکا در نخستین سفر دریایی به این کشور با گروه فرِد کارنو دقت کنید. این گروه، بازیگران زیادی داشت، از جمله استنلی لورل که مدتی نیز با چاپلین هم‌اتاق بودند، اما فقط او بود که به نوک کشتی رفت و فریاد زد: «آمریکا! می‌آیم که تو را فتح کنم. به‌زودی همه، نام مرا بر زبان خواهند آورد.»

(امتیاز ۶ از ۱۰)

اولین انتشار: شماره ۱۳ ماهنامه «فیلم امروز»، اردی‌بهشت ۱۴۰۱

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز