سرزمین خانهبهدوشان (۲۰۲۰) – Nomadland
درسهایی که یک فیلمساز به من آموخت
خشایار سنجری: کلویی ژا در «سرزمین خانهبهدوشان» با تکیه بر حالوهوای یک فیلم جادهای مستندگونه برشی از زندگی زنی متمایز به نام فرن را به تصویر میکشد؛ و با استفاده از آدمهای واقعی، دوربین روی دست، جامپکات و… دنیای آوارگان قصهاش را ترسیم میکند و مخاطب را در مواجههای بیواسطه با حقایقی عریان قرار میدهد. در نگاه اول به نظر میرسد آدمهای قصهاش، ادامهدهنده راه هیپیهای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ امریکا باشند و لیبرالیسم لجامگسیخته را در برابر سرمایهداری قرار میدهند؛ اما ژا شعارهای گلدرشت درباره رکود اقتصادی را کنار میگذارد چون قصدش واکاوی فروپاشی اقتصادی یا نقد و کنایههای سیاسی اجتماعی به سیستم حاکم نیست. او مثلاً میکوشد واکنشهای متفاوت انسانها در برابر سرعت سرسامآور دنیای مدرن و شتابزدگی بیمثال آن را نشان بدهد. انتخاب فرن و آدمهایی مثل او که در جادههای و دشتهای بیکران بهسر میبرند، تسلیمشدن در برابر قواعد جوامع مدرن یا آنارشی نیست؛ آنها برای بیگانگیشان، تدبیری صلحآمیز اندیشیدهاند و خود را از مقتضیات دستوپاگیر جامعهای مدرن منفک کردهاند. حاشیهنشینان خودخواستهای که به دنبال دهنکجی به آدمهای دنیا نیستند، بلکه فقط میخواهند دنیا را به رسم خود زیست کنند. باب ولز و پیروانش، رها بودن و جدی نگرفتن زندگی را مشق میکنند و میگویند: «پایین جاده میبینمت.»
ژا کلیشه زنان مستقل مدرن در برابر مردان سنتگرای زورگو را نیز پس میزند. دغدغه فرن اساساً چیزی فراتر از حقوق زنان، فمینیست یا تبعیضهای اقتصادی و اجتماعی است. او همسر و به تبع آن، زیستگاهش را از دست داده و حالا خود را با هر کاشانه آباد و خوشآبورنگی، در تضاد و کشمکش میبیند. فرن نسبت به جهان سرمایهداری و آدمهای متمول عصبانی نیست. وجود او خالی از خشم و کینه علیه ثروتمندان است و همچون چپگرایان تحولخواه، نمیخواهد دنیا را از نظر اقتصادی جای بهتری کند، بلکه با عبور از فقر، به دنبال مرهمی برای دردهای روحی خود است. او جایی میگوید: «من به کار احتیاج دارم، من کار کردن را دوست دارم.» چون با جراحتهای روحی و احساسی خود در چالش است و برای همین پیوسته در گسست عاطفی با دنیا است و مثلاً از رابطه عاطفی با مردی دیگر یا ماندن نزد خواهرش سر باز میزند. (امتیاز ۸ از ۱۰)