چهرهپرداز (۱۴۰۰) – Makeup Artist
بزرگسالان و مستندها
رضا حسینی: سینمادوستان جدی یا پیگیران سینمای مستند ایران، جعفر نجفی را با فیلم دیدنی و پر از شور و رویای «آشو» (۱۳۹۸) میشناسند؛ فیلمی سی دقیقهای که داستان یک پسرک روستایی عاشق سینما را روایت میکند و در اوج موفقیتهای بینالمللیاش، جایزه بهترین مستند بخش رقابتی «کودکان و مستندها»ی ایدفا ۲۰۱۹ را برنده شد. نجفی در «چهرهپرداز» هم به سراغ سوژهای مشابه رفته که این بار زن جوان خانهداری است که اتفاقی به چهرهپردازی سینما علاقهمند شده است. این فیلم هم در عرصه جهانی موفق بوده و مثلاً جایزه فیپرشی بخش رقابتی «اولین ظهور» جشنواره ایدفا ۲۰۲۱ را برنده شده است. با وجود این، «چهرهپرداز» نمیتواند به انرژی و اصالت «آشو» دست پیدا کند که دلیل اصلیاش سوژه بزرگسالی است که مقابل دوربین – حتی در بازآفرینی موقعیتهای زندگی خودش – تصنعی به نظر میرسد. چنین هم برنمیآید که فیلمساز، وقت کافی صرف تکرارها و برداشتهای متعدد کرده باشد که اگر هم این اتفاق افتاده، همچنان در بر همان پاشنه چرخیده و در واقعیت هم نمیشود از بیشتر بازیگران غیرحرفهای انتظار خاصی داشت. در این خصوص، مشکل «آشو» خیلی کمتر و قابل چشمپوشی بود؛ چون پسرک داستان بهراحتی در خودِ واقعیاش غرق میشد و دوربین را فراموش میکرد یا شاید چون شیفته ستارگان سینما بود، بهتر از موقعیت بهره میبرد و جای یکی از آنها را در فیلم خودش پیدا میکرد. راحت نبودن شخصیتهای اصلی «چهرهپرداز» در مقابل دوربین، پس از گذشت اوایل فیلم بهتدریج برطرف میشود چون آنها از موقعیت چیدهشدهی فیلمساز فاصله میگیرند و مشغول زندگیشان میشوند. از این جهت، عمدهی بخش پایانی فیلم که به سفر این زوج در دل طبیعت و جابهجایی دامها اختصاص دارد – و کیفیت ثبت جریان اصل زندگی و حتی قومنگاری مییابد – دیدنیترین بخش فیلم است؛ آن قدر که بارها و بارها میشود آن را دید و از لحظههای سرشار از زندگیاش لذت برد. در این مورد هم فیلمساز به بهترین شکل از آشنایی با جغرافیایی که در آن زیسته، سود برده است و چشماندازهای «چهرهپرداز» بهویژه برای تماشاگر شهری محروم از چنین زیباییهای طبیعی و بکری، روحنواز و حیاتبخش است؛ و حتی به زیستن در بهشت میماند.
انتخاب چنین سوژه و موقعیتی از سوی نجفی، گویای هوشمندی او در همراهی با جریانهای روز سینمای جهان است و دلیلی مهم بر چرایی موفقیتش. همان طور که اشاره شد «چهرهپرداز» داستان زنی است به نام مینا که میخواهد در یک جامعه سنتی کار کند و با اینکه قول آن را موقع ازدواج از شوهرش گرفته است اما حالا دست به دامن هر کسی که میشود این جمله را میشنود: «این رسم ماست.» حتی از سایر زنها مثل مادرشوهرش که همچنان زن را در قالب و نقش او در یک جامعه سنتی تعریف میکند. مینا پیشنهاد میکند خودش همسر بعدی شوهر را انتخاب کند تا از آینده فرزندش زیر دست نامادری مطمئن باشد و از سوی دیگر، بتواند دانشگاه برود و رویای زندگیاش را دنبال کند. او در پایان، همچنان در چنین مسیری به سوی آیندهای نامشخص گام برمیدارد. اگر شما بودید فارغ از کیفیت فیلم، پذیرای آن در جشنواره خارجیتان نمیشدید؟
(امتیاز ۷ از ۱۰)