عنکبوت (۱۳۹۸) – Killer Spider
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست*
مریم ایراننژاد: «عنکبوت» هم راوی داستانی است واقعی از سری قتلهای زنجیرهای، هم نمایانگر بخشی از جامعه آسیبدیده و زجرکشیدهای است از زنان و مردانی که بر اساس تربیتی نادرست و گمراهکننده، زندگیشان به تباهی رفته و هم اگر گوش شنوایی باشد و چشم بینایی، فرصتی است برای بازنگری و بازاندیشی بر هر آنچه به عنوان کلیشههای ذهنی جوامع، در کُنه اندیشههای بعضی مردم جا گرفته است.
فیلم با نمایی از ابزار و آلات بنایی آغاز میشود. این نما راه ورود مخاطب به زندگی مرد سادهزیستی است که خیلی زود به افکار و نگرش متعصبانه و هولناکش پی میبریم. او به همهچیز و همهکس بدبین است و رفتار زنان و مردان را از این حیث که مفسده میکنند، مدام زیر ذرهبین میبرد و برای مقابله با آنها، دست به عمل میزند. با مردان در کوچه و خیابان درمیافتد به گمان اینکه به دنبال ناموس دیگران هستند. کارگر ساختمان را با این فکر که با دختر همسایه سر و سرّی دارد، اخراج میکند. همسرش را از رفتن به کلاسهای متفرقه بازمیدارد، به این دلیل که سوار تاکسی شخصی شده و راننده تاکسی برای او مزاحمت ایجاد کرده است و در نهایت، دست به قتل زنان خیابانی میزند چون آنها را موجوداتی موذی مثل سوسک و موش میداند که باید نابودشان کرد تا جامعه از فساد پاک شود.
فیلم برای به بار نشستن این نگرش و رفتار بیمارگونه، ما را به درون زندگی سعید میبرد. تأثیر مادر و تربیت نادرست را با اشارههایی به دعواهای پدر و مادر، رفتارهای آزاردهنده مادر، تنبیههای بدنی و واکنشهای منفی سعید نسبت به آن رفتارها مطرح میکند. زخمی که نشانش بر بدن سعید مانده است، نشان از تمام آسیبهای روحی/ روانیای میدهد که بهظاهر سالها از آن گذشته ولی قطعاً اثر مخرب و نابودگرش همواره همراه سعید بوده و هست. مادر در فیلم حضور دارد و رفتارش را با دختر و پسر سعید میبینیم. تفاوتی که برای جایگاه دختر و پسر قائل است با جملههایی مثل «مرغاتون را جمع کنید، خروسها ولاند»، تحمیل لباسهای گلوگشاد به دختربچه به خاطر اینکه در خانه، برادرش هم زندگی میکند و نگاه بدبینانهاش به رفتار زنان در جامعه، همه میتواند به نحوی بیانگر دوران کودکی سعید و چگونگی روند رشد و تربیتش باشد. مادر با نقش پررنگ و مخربش، ذهن سعید را خراب کرده و همچنان هم دست برنمیدارد؛ تا جایی که سعید هم اشاره میکند که «اگر چیزی از زهرا – همسر سعید – ندیدهای پس چرا ذهن مرا با حرفهایت خراب میکنی؟» جامعه نیز که نقشش از خانواده کمرنگتر نیست، مسلماً زمینههای تربیتی و اصلاحی درستی را برای او فراهم نکرده است. هرچند فیلم اشارهای مستقیم به این موضوع ندارد ولی مجموعهای از باورها و افکار سعید، اشارههای غیرمستقیم به حرفوحدیثهای مردم، دیوارنوشتهای شهر که در نمای آغازین فیلم دیده میشوند و مواردی از این دست، بیانگر نقش و چگونگی عملکرد نهادهای کلانتر آموزشی است.
فیلم بازیهای خوب و ماندگار و روایت سرراست و شفافی دارد. مردی برای زنان خیابانی دام میتند و در کمین مینشیند تا آنها را گیر بیندازد و بعد خفه کند. دلیلش برای این کار، فساد زنان است که جامعه را به تباهی میکشند. علتش، ذهنیت شکلگرفته معیوبی است که او را به این کار وامیدارد. با این حال، فیلم به ظرایفی پرداخته که باعث شده است کشش و جذابیت کار تا انتها حفظ شود؛ مثلاً در سکانسهای مربوط به کشتن سوژهها با اینکه روش کشتن یکی است ولی با پرداخت به اندازه و تمیز این صحنهها، ذهن را پیش و پس از هر قتل، به زندگی زنان تنفروش سوق میدهد و صحنهها را از آنچه دیده و شنیده میشود به ورای تصویر و صدا میکشاند. فیلم در پرداختن به این بخش، تقریباً از کلیشههای این تیپ از افراد، فراتر نرفته ولی بازیهای خوب و به اندازهشان، لحظههای احساسی دردآوری را ایجاد میکند؛ زنان زجرکشیدهای که برای اندک درآمدی، هرگونه خطر و خفتی را به جان میخرند (آنچه در ارتباط با این زنان، جلب توجه میکند، ادب و سادگی رفتاری بعضی و نگاه مهرطلبانه و زیباییشناسانه بعضی دیگر است. شاید کمی به سمت شعارزدگی هم برود ولی همین که یکی به تابلوی نقاشی و زیباییاش توجه میکند، یکی به نقاشیهای دختر، یعنی زیبایی در آنها زنده است و نفس میکشد؛ و او که برایش اهمیت دارد که جای زخم چاقو روی بدنش، مورد پسند مرد نباشد، یعنی این زخمها عمیقتر از ردی که بر پوست زن بر جا گذاشتهاند در روح و روانش اثر داشتهاند).
آنچه در فحوای اثر میتوان دید و نمیتوان بهسادگی از کنارش رد شد، گذشته از وضعیت زنانی که دست به تنفروشی میزنند، نگاه به زن و نقش و جایگاهش در جامعه هم هست. یکی از سکانسهای درخشان فیلم جایی است که زهرا را در موقعیتی اجباری، به خطایی وامیدارد که بهراستی خطا هم نیست. سکانسی که باد میوزد و او برای فرار از طوفان، سوار تاکسی میشود. البته او آنقدر هوشیار و مراقب است که تاکسی شخصی را رد میکند و اگر سوار ماشین دومی میشود به این دلیل است که زن و مرد پیری هم در آن اتومبیل هستند. زهرا در صندلی جلو مینشیند. یک درخواست ساده و طبیعی با لحنی عادی دارد: «لطفاً یک دستمال به من بدهید.» اگر یک مرد هم در وضعیتی مشابه بود، ممکن بود چنین درخواستی داشته باشد؛ اما ظاهراً راننده – که بازیاش دقیق و حسابشده است – از این درخواست چیز دیگری برداشت میکند. بعد، زهرا از او میخواهد که کس دیگری را سوار نکند. یک درخواست طبیعی دیگر. پیرمرد و پیرزن پیاده میشوند (برای کمتر زنی این وضعیت ناآشناست که بین این دوراهی بماند که آیا پیاده بشود و به صندلی عقب برود یا نه صبر کند تا به مقصد برسد. چون معلوم نیست که چهگونه قضاوت میشود). کاسه سکه میافتد و زهرا به رسم ادب و برای همکاری، سکهها را جمع میکند. نگاه راننده، هی برّاتر و شهوتش تیزتر میشود؛ و این رفتار زهرا را هم با ذهن علیل خود، جور دیگری برداشت میکند و در نهایت آن میشود که نباید. مسأله این است که همه چیز عادی و طبیعی پیش میرود، آنچه غیرطبیعی است، این است که حریم زن، به عنوان حریمی انسانی و مستقل شناخته نشده است. تمام رفتارهای زهرا، فراخوانی میشود (البته که فیلم در این نمایش، افراط نمیکند و این شکل رفتاری را بهحق برای تمام مردان در نظر نمیگیرد).
وجهی دیگر از فیلم که مخاطب را متوجه شر موجود در داستان میکند، یادآور نظریه «ابتذال شر» هانا آرنت است. نظریه آرنت این بود که شرهای بزرگ در کل تاریخ بشر، نه توسط متعصبان کور یا بیمارانی با مشکلات روانی بلکه به وسیله مردم عادی که استدلالهای اربابانشان را پذیرفتهاند به اجرا درآمده و به همین دلیل، از نظر این مردم اعمالشان رفتاری طبیعی بوده است. شری که پشت این ماجرا خوابیده است هم حاصل عملکرد یک نفر بهتنهایی نیست. در دیالوگهای پایانی، سعید اشاره میکند که علت اینکه اقدام به قتل را پس از مدتی ادامه داده، این بوده که دیگران از او تعریف میکردهاند. این تعریف کردن دو معنی میتواند داشته باشد، یک اینکه اسم او سر زبانها افتاده و همه از او صحبت میکردهاند و این برای انسانی که به قول خودش تا قبل از آن ماجرا، اصلاً آدم نبوده و نام و نشانی جایی نداشته است، یک امتیاز محسوب میشده، که به عقدههای درونی و درهمپیچیدهاش اشاره میکند. دو، اشاره دارد به تأییدی که تلویحاً از سوی افراد جامعه میگرفته است. احتمالاً افرادی این عمل را تحسین میکردهاند. به هر حال، هستند کسانی که قصد دارند عاملان فساد را به زعم و باور خودشان و بر اساس شنیدههای ناقص و نتیجهگیریهای سطحیشان هدایت کنند. همچنین مسائلی از این دست اگر به لحاظ روانشناسی و جامعهشناسی و به جهت بیولوژیک بررسی شوند، نتایج قابل تأملی در بر خواهند داشت. در مستندهایی که بر اساس زندگی قاتلان زنجیرهای ساخته شده و به زوایای زیستی آنها نظر داشته، گاهی نتایجی ارائه میشود که وضعیت بیولوژیکی این افراد را هم نشانه رفته است؛ یعنی فقط آن کفه ترازو که خانواده و تربیت را در بر میگیرد، سنگینتر نمیشود بلکه بیماریهای روانی یا حتی تفاوتهای بیولوژیکی هم در این دست از رفتارها دخالت دارند.
در سکانسی از دقایق ابتدایی فیلم، سعید سوار تاکسی میشود و به پخش شدن صدای خواننده زن در تاکسی معترض میشود. راننده، با غرولندی زیرلبی، کاست را از ضبط خارج میکند و صدای محمد خاتمی، رییسجمهور سابق و بخشهایی از نطق معروفش در سازمان ملل متحد، از رادیو پخش میشود: «ایجاد و استمرار سازمان ملل متحد را مىتوان شاهدی بر حرکت تکاملى جهان و جامعه بشری تلقى نمود؛ اینکه در زمان ما نیاز به کوشش و بحث زیاد نیست تا همگان بپذیرند که به جای جنگ و خونریزی و کشتار مىتوان و باید با یکدیگر گفتوگو کرد، چندان آسان به دست نیامده است. البته تا وقتى زورمندان کمخرد این امکان و قدرت را داشته باشند که در لحظهای کوتاه، گل و لبخند و امید درخت را با تیغ بلاهت و قساوت از چهره زمین پاک کنند، باید جشن پیروزی نهایى کلمه بر شمشیر را به تأخیر انداخت.» در بخشهایی از اعتراف سعید وقتی از عمل خودش دفاع میکند به این اشاره میکند که کارش در جهت رضای خداوند بوده است و برای اثبات حقانیت خودش و تأیید خداوندی، بارانی که پس از چند سال خشکسالی آمده را شاهد میگیرد. سعید، خشکسالی را نتیجه فساد زنان میداند. واژه کلیدی سخنرانی خاتمی، گفتوگو است که اگر شکل بگیرد، راه را بر بسیاری از خطاها میبندد. چیزی که در ذهن سعید میگذرد، خلط مبحثی است که در حوزههای زبانی مختلف و متفاوت واقع میشود. اینجا مسائل علّیومعلولی جهان مادی با مباحث پیچیده و زبانی جهان دین در یک راستا قرار گرفتهاند. تنها راه نجات بشر برای رهایی از این چندگانگیها همان گفتوگو است به امید اینکه شاید روزی بالأخره، کلمه بر شمشیر پیروز شود. قاضی پرونده سعید البته برای تفهیم جرم و جنایتی که او مرتکب شده از حوزه زبانی دین کمک میگیرد و سعی میکند او را با آیات و احادیث، آنگونه که در فهم او بگنجد، مجاب کند که قتل، گناه کبیره است ولی تربیتی که سالها در ذهن و اندیشه او جا گرفته، به روزی و ماهی و سالی تغییر نمیکند و اصلاح نمیشود.
یکی از عناصر فیلم که در تضاد آشکار با عنوان فیلم است، تابلوی گلچینی زهرا است. تابلوی پرندهای سفید و رها بر روی شاخه گلی. تضاد رنگ سفید پر پرنده و چادر سیاه زهرا و دامن مشکی فاطمه و اسارت یکی در افکار شوم و بستهی دیگران و آزادی آن دیگری، روی دیگر سکه را نشان میدهد. این تابلو ذهن مخاطب را از یکسو به تصنیفی که در تاکسی پخش میشد گره میزند و از سوی دیگر، به دیالوگی از یکی از زنهای خیابانی، آنجا که ترک موتور سعید، با صورتی زخمی و چشمانی گریان و با لهجهای غریب، میگوید: «نمیمیریم هم که راحت بشیم.» و این دیالوگ کات میخورد به جسد بیجانش.
پرنده سفید تابلوی روی دیوار، شاید نشانی از روح آزادشده تمام زنان بیگناهی است که دربارهشان آمده است: «بأی ذنبٍ قُتلتْ؟»
*چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست/ روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم (حافظ)
(امتیاز ۸ از ۱۰)