آهو (۱۴۰۲) – Gazelle
دوزخِ سبز
نیروان غنیپور: در نگاه نخست به نظر میآید دغدغه اصلی هوشنگ گلمکانی در «آهو» ساخت فیلمی هنری، شاعرانه یا حتی شخصی بوده است. فیلم بهنوعی شامل این مفاهیم میشود اما حسی از شاعرانگی را به منِ مخاطب منتقل نمیکند. گویی بیشتر شبیه قطعهای منظوم شده که قواعد وزن و عروض را رعایت کرده است اما شعر نیست. شوری ندارد. درگیر نمیکند. ایستاست و مصداق هر قطعه منظومی اساسا شعر نیست از آب درآمده. از آنجا که نقدها و یادداشتهای مثبت و همدلانه با فیلم در سمت و سوی همین سینمای هنری/ شاعرانه است و بیشتر به جای کندوکاو در اثر، سازنده را در نظر گرفتهاند، ناگزیر باید به مروری از تعاریف و ساختار این نوع سینما بپردازیم. در سینمای هنری حد و مرز میان واقعیت عینی داستان، حالات ذهنیِ شخصیتها و توضیحات و پلانهای میانگذاری شده، به عکس سینمای کلاسیک با ساختار شاهپیرنگ، مخدوش و نامشخص است. به قول دیوید بوردوِل: «اگر قهرمان سینمای کلاسیک برای هدف خاصی به مبارزه میپردازد، در سینمای هنری، شخصیت اول حتی اگر هدفمند باشد، در مسیری که قلمرو اجتماعی فیلم نشان میدهد، سرگردان است.»* به تعبیری دیگر حالات ثابت شخصیتها، نگاههای مرموز، لبخندهای غمآلود، پیادهرویهای بیهدف، منظرههای احساسبرانگیز و اشیایی که خاطراتی را در ذهن شخصیتها تداعی میکنند، جملگی در ساختار سینمای هنری جای میگیرند.
در «آهو» با دختری به نام پروانه مواجهیم که در تنهایی خودخواسته در جنگلهای شمال زندگی میکند، مجسمههای چوبی میسازد و از قضا دست به قلم هست و کتاب صوتی هم تولید میکند. ساعتها در جنگل پیادهروی میکند و در مراوده با زن همسایه، گالریدار، ماهیگیر، پسرک محلی و حتی چوپان، با آرامش برخورد میکند و البته اعتنایی هم به علاقهمندی مردان نسبت به خودش ندارد و در انتظار بازگشت عشق گمشدهاش هست و مدتی با مردی شبیه به او هم وارد رابطه میشود. در کنار تماشای فیلم و خواندن شعر و رمان برای فرار از بیقراری، قرص آرامبخش هم مصرف میکند. فیلم تأکید بر پیادهرویها و پرسهزنیهای دختر در جنگل دارد و او را بدیلی از آهویی تنها در محیطی خشن و پُرابهام میگیرد با تمرکز بر روی حرکت خرامان گله آهوان. بهظاهر همه اینها نشانههاییست دال بر سینمای هنری و شاعرانه اما چرا نزدیک شدن به شخصیت دختر برایم کاریست توانفرسا و به جای حس سمپاتی به آنتیپاتی پهلو میزند؟ پاسخ را با جستوجو در بافتار خود اثر یافتم جایی که پروانه از فعالیتهای روزانهاش در شبکههای اجتماعی پُست و استوری میگذاشت؛ رویکردی گزارشگون و ژورنالیستی که در بافت فیلم هم نفوذ کرده و بیشتر شبیه گزارشی از زندگی دختری تنها در جنگلهای شمال شده است. بدون مکث و تمرکز بر روی شخصیت و کنشهایش. پس وقتی شخصیت این اندازه نارَس است دیگر ارجاع به ناصر تقوایی، علی حاتمی، عباس کیارستمی، اصغر فرهادی، کریشتوف کیشلوفسکی و بهویژه پرویز دوایی در لابهلای فیلم هم اثری ندارد؛ گویی کارگردان هم به این شخصیت علاقهای نداشته و فقط میخواهد خیلی تند و سریع از او عبور کند. حال میخواهد جهان عینی دختر باشد یا حاصل ذهن مشوش و کابوسوارش. این دوزخِ سبزِ بدونِ رویداد، این قابلیت را دارد که از زمان فیلم هم بیرون بزند و همینطور سرگردان روزها و هفتهها و ماهها و سالها ادامه پیدا کند. بدون هیچ کُنش و اوج و فرجامی.
میگویند منتقدان وقتی فیلمی بسازند، فیلم بد نمیسازند. همچنین فیلمسازی که به سراغ فیلم اولش میرود، انباشتی از ایده و طرح دارد و جسور و خلاق است. هوشنگ گلمکانی با ساخت «آهو» پنداری از هر دو گزینه عبور کرده است چرا که هم فیلم خوب قوام نیافته است و هم جسارت و خلاقیت ندارد. به نظرم در این زمینه برای او کم دستاوردی نیست. فیلم نهتنها دست به دعوتی سخاوتمندانه نمیزند بلکه در دعوت شخصی هم رهیافت افراطی را برگزیده است؛ انگار در ضیافت گلمکانی و دوایی جایی نداریم پس بهتر که تنهایشان بگذاریم.
*دیوید بوردول، روایت در فیلم داستانی، ترجمه سید علاءالدین طباطبایی، بنیاد سینمایی فارابی
(امتیاز ۴ از ۱۰)
منتشر شده در: ۵ آذر, ۱۴۰۲ در ۱۴:۰۷