ماده تاریک (۲۰۲۴) – Dark Matter
در هزارتوی «چه میشد اگر؟»
محمدرضا فهمیزی: «اگر»ها و «ایکاش»ها در همه جای دنیا و همیشه بیانگر حسرتها و رویاهای ناکام بشر بودهاند اما در سالهای اخیر مبنای یک زیرگونه جذاب و پرطرفدار ژانر درام در صنعت سینما و تلویزیون دنیا شدهاند و در دهههای گذشته آثار جذاب و پرطرفداری در این زمینه تولید شدهاند که عمدتاً مورد استقبال تماشاگران خاص و منتقدان هم قرار گرفتهاند. برخی از آنها بر پایه پرسش معروف «چه میشد اگر؟» به روایت داستانهایی در چهارچوب تاریخ آلترناتیو میپردازند از جمله سریالهای ساکن برج بلند (۲۰۱۵-۲۰۱۹) و قصه ندیمه (۲۰۱۷ تا امروز) و فیلمهای نگهبانان (زک اسنایدر، ۲۰۰۹) و حرامزادههای گمنام (کوئنتین تارانتینو، ۲۰۰۹)؛ اما گروه دیگری از این آثار هم بر مبنای فرض «چه میشد اگر؟» به نقل داستانهایی با محوریت جهانهای موازی پرداختهاند مانند سریالهای گمشدگان (۲۰۰۴-۲۰۱۰)، همتا (۲۰۱۷-۲۰۱۹) و تاریک (۲۰۱۷-۲۰۲۰) و فیلمهای کورلاین (هنری سلیک، ۲۰۰۹) و کد منبع (دانکن جونز، ۲۰۱۱). در این خصوص سریال ماده تاریک / Dark Matter هم سریال کوتاهی است که پارسال بسیار مورد توجه قرار گرفت و بر پایه نگره جهانهای موازی ساخته شده است.
ساختار این سریال کوتاه جذاب بر پایه ایده محوری «چه میشد اگر؟» یا «انتخابهای جایگزین» شکل گرفته است. در صحنهای از سریال که در قالب فلاشبک (بازگشت به گذشته) میبینیم دنیلا همسر جیسن – که دانشمندی برجسته در حوزه فیزیک است – به او اطلاع میدهد که باردار است. او پس از مدتی تردید و فکر کردن میگوید: «من ترجیح میدهم وقتی پیر شدم از تو خاطرهای داشته باشم نه از یک آزمایشگاه تاریک و سرد.» نطفه اصلی داستان در همین صحنه شکل میگیرد چون در حالت و انتخابی دیگر، پژوهشهای علمی برای جیسن به اولویت اصلی بدل میشود و در نتیجه، دنیلا بچه را سقط میکند و آنها از هم جدا میشوند. در زمان حال که پانزده سال گذشته است جیسن شماره دو با اینکه در حوزه کاری خود بسیار موفق و معروف شده است اما احساس خوشبختی ندارد و حسرت زندگی خانوادگی شیرین جیسن یک را میخورد. بنابراین از طریق محفظهای (که بر مبنای جعبه فرضی تئوری معروف گربه شرودینگر) اختراع کرده است جای خودش را با جیسن یک عوض میکند و او را به دنیای خودش میفرستد. این دو خط داستانی با هم پیش میروند و در یکی شاهد زندگی جیسن دو با خانوادهای هستیم که حسرتش را داشت و در دیگری، ادیسه و تلاش سخت و خطرناک جیسن یک برای بازگشت به زندگی قبلیاش و تجربه سفر به جهانهای موازی پرشمار را میبینیم. این قصه بهنوعی برای همه ما آشناست چون بارها در طول عمرمان مثلا این سوال را از خود پرسیدهایم که «اگر به جای این انتخاب (در هر زمینهای از تحصیل و انتخاب شریک زندگی تا شغل و…) دیگری را انتخاب میکردم الان خوشبختتر و راضیتر نبودم؟»
سریال ماده تاریک و آثار مشابه – حتی در حوزه ادبیات مثل رمان کتابخانه نیمهشب – به ما کمک میکنند تا تصویر روشنتری از تحقق فرضی این «اگر»ها داشته باشیم و کمی جدیتر (نهفقط در حد خیالهای حسرتآلود) به آنها فکر کنیم که اگر آن یکی گزینهمان را انتخاب کرده بودیم الان واقعاً خوشبختتر بودیم؟ ژرفنگری در این پرسش، موجب سوال اساسی دیگری میشود: «اصلاً خوشبختی چیست؟» و آیا مولفههایی که تا کنون برای تعریفش داشتهایم – مانند ثروت یا هر چیز دیگری – درست بوده و جواب دادهاند؟ اینها پرسشها و ابهامهای مهمیاند که در سریال ماده تاریک هم بهوضوح میبینیم؛ از جمله در صحنهای از قسمت ششم که جیسن دو به روانشناس خود میگوید: «همه چیز دارم اما راضی نیستم… این همه آن چیزی نیست که تصورش را داشتم.» یا در قسمت آخر جیسن یک به زنش میگوید: «من زندگیمان را دوست داشتم اما گاهی از خودم میپرسیدم: چی میشد اگر؟ البته زیاد نبود.»
در واقع هر دو جیسن با اینکه زندگیهای آنها بر مبنای انتخابها و تصمیمهای خودشان شکل گرفته است اما نسبت به «خوشبختی»شان شک داشتند؛ شاید چون تعریف درستی از این مفهوم نداشتند که البته خیلی هم در چهارچوب تعریف مشخص و ثابتی نمیگنجد. شاید این جملهها که آماندا در گفتوگو با جیسن یک به زبان میآورد یکی از بهترین تعریفها برای خوشبختی و حتی پیشنهاد سریال باشد: «هیچ جهانی بینقص نیست و این نقصهای زندگیست که به نوع دیگری از کمال منجر میشود. این ما هستیم که باید انتخاب کنیم زندگیمان را تا جایی که میتوانیم عالی کنیم.»
(امتیاز ۸ از ۱۰)