مغز استخوان (۱۳۹۸) – Bone Marrow
از جهان تاریکتر زندان سرایی برنخاست*
مریم ایراننژاد: «مغز استخوان» بیش از هر چیز، فیلمیست درباره انتخاب؛ روایتگر لحظههای نفسگیر انتخابهای پیچیده است و آنچه اعمال آدمی را تحت تأثیر قرار میدهد. در این میان نگاهی به وضعیت جامعه کنونی هم دارد. فضاسازیهای دراماتیک و گاه نمادین، بازیهای روان و یکدست، موضوع پُرکشش و تأملبرانگیز – جاییکه با اخلاق و اعتقاد و انتخاب گره میخورد – و پایانبندی پذیرفتنی، تا حد زیادی از این اثر، فیلمی درخور تحسین ساخته است.
فیلم به ماجرای بهار و گرفتاریاش برای درمان بیماری پسرش میپردازد. او که از همسرش جدا شده و با شخص دیگری ازدواج کرده، باید برای درمان بیماری پسرش، از همسر سابقش باردار شود تا بتوانند از طریق بند ناف و سلولهای بنیادی، پیوند دیگری انجام دهند به امید درمان احتمالی بیماری. در کنار روایت اصلی، خردهروایتهایی هم به اثر اضافه میشود که هرچند در مواجهه با هر کدام از آنها هم مسأله انتخاب، مهمترین و کلیدیترین موضوع است اما تمرکز بر روایت اصلی (تن دادن بهار و حسین به انتخاب دشوار جدایی و باردار شدن بهار از مجید) را به سمت موقعیتها و پیچیدگیهای دیگر کشانده است و به همین دلیل در بسط موقعیتهای عاطفی و شخصیتپردازیها بهویژه در ارتباط با «بهار و حسین» و «بهار و مجید» ضعفهایی دیده میشود. مواردی هست که در هالهای از ابهام باقی میماند و برای به بار نشاندن آن، موقعیت مناسبی در اثر گنجانده نشده است. مثلاً گذشته از بیماری روانی مجید که البته برای نزدیکانش موضوعی دردناک و اجتنابناپذیر است، بر مجید و بهار چه گذشته که فیلم درگیری ذهنی و آشفتگی روحی بهار نسبت به این ماجرا را (به عنوان کسی که ۹سال با مجید زندگی کرده) فقط در یکی دو دیالوگ بین بهار با امیر و وکیل و – در زندان – با مجید، نشان میدهد. مجید به نظر مرد خانوادهدوستی است که برای بهبود وضعیت خانوادهاش دست به اقدامی متهورانه و دردناک زده است. پس از شنیدن ماجرای بیماری پیام هم از برادرش میخواهد به وضعیت آنها رسیدگی کند. همینطور از صحبتهای امیر اینگونه برمیآید که او اهل ارتباط با زنان و روابطی خارج از عرف نبوده است. احتمالا بهار هم به همین دلیل با ناباوری از وکیل می¬پرسد که «واقعا مجید تجاوز کرده؟» ضمن اینکه مشکل مجید، بیماریاش است. چیزی که به اختیار یا انتخاب او نبوده و به همین دلیل خشم و کینه نسبت به رفتارهای خارج از کنترل او قابل درک نیست. وضعیت مجید بیش از هر چیز ترحم برانگیز است. واکنش بهار(بویژه در بازی پریناز ایزدیار) در رابطه با اتهام قتل و تجاوز به مجید و پول گرفتن در قبال پذیرفتن این اتهامات، هرچند توجیه دارد (ازدواجش با حسین و علاقهاش به او و وضعیت بغرنج فرزندش) اما به نظر میرسد به لحاظ عاطفی و انسانی یک جای کار میلنگد. در ارتباط با حسین هم، بیشترین حس عاطفی از بازی درخشان بابک حمیدیان به مخاطب منتقل میشود. به نظر میرسد زندگی آرام و خوبی داشتهاند اما ابهامات موجود از نحوه آشنایی یا میزان وابستگیشان به همدیگر، مخاطب را به فضاسازیهای ذهنی وا میدارد.
همانطور که اشاره شد رشته پیوند همه خردهروایتها – و به عبارتی دیگر تمام شخصیتها – موضوع اخلاقی انتخاب است. بهار به عنوان مادر و همسر باید دست به انتخابی دشوار بزند. مراحلی را طی کند تا شاید به گفته خودش بعدتر بتواند بگوید هر کاری که از دستش برمیآمده برای فرزندش انجام داده است. حسین باید بین آبرو و احساسش و وضعیت نابهسامان بهار و پیام، جانب وجدان و انسانیت را نگه دارد چون به گفته خودش انسان خودخواهی نیست که آزردن دیگران را تاب بیاورد. وکیل باید بین قانون و شرعی که به آن معتقد است و استثنای پیش آمده، یکی را انتخاب کند جوری که نه سیخ بسوزد و نه کباب (در گفتوگوی بین مجید و بهار هم متوجه میشویم که با وجود همکاری در تن دادن به دور زدن قانون، مسأله دستکاری تاریخ طلاق را به مجید گفته است). امیر بر خلاف دیگر اعضای خانوادهاش بین آسایش خود و آزادی مجید، تلاش برای اثبات بیگناهی مجید را انتخاب کرده است؛ و بالاخره مجید بین تیمارستان و زندان، زندان؛ و بین زندگی و مرگ، مرگ را انتخاب کرده است؛ و در انتخابی غیرمنتظره بین به دنیا آوردن فرزندی دیگر و به ثمر رساندن تلاشهای بهار و پایان بخشیدن به دور باطل و به گفته خودش کثافتکاری بهار، جانب دومی را رعایت میکند. البته که پایان باز فیلم، میتواند شروع بیشمار انتخاب در ذهن مخاطب باشد. آنچه این شکل پایان-بندی را توجیه¬پذیر می¬کند، همین نسبی بودن انتخابها و نتایج آن است.
یکی از مواردی که فیلم در پرداختش موفق بوده است لحظههای مربوط به پاسکاریهای منطقی و احساسی در دیالوگها است که در هر موقعیت بین شخصیتها در کشوقوس است. این پاسکاری در گفتوگوی بهار و حسین شکل میگیرد و بعد در گفتوگوی بین امیر و بهار، امیر و وکیل، بهار و وکیل، بهار و مجید و امیر و پدر شهریار ادامه مییابد. در تمام گفتوگوهای دو طرفه هر کدام از شخصیتها بسته به موقعیتی که در آن قرار گرفته یا در هجوم عواطف سخت و پیچیده، دلایلی را برای انتخابهایش ارائه میدهد که از پس آن میتوان رنج – این فصل ممیز انسانی – را در لحظههای سخت انتخاب دید؛ انتخابهایی که برخاسته از دلایل آشکار و نهان بسیاری است: اعتقادات مذهبی، قانون و شرع، ترس از آبرو و… در ارتباط بین بهار و حسین، امیر و وکیل، و مجید و بهار، تقابل بین «بُعد غریزی و عاطفی» و «بُعد منطقی و عقلانی» و سردرگمی و هراس افراد از این تقابل دیده میشود. وکیل از قانون حرف میزند، یعنی از منطق برخاسته از جمع؛ در حالی که امیر با قلدری میگوید: «هر کس قانون خودش را دارد.» در واقع، امیر از قانون برخاسته از منطق شخصی حرف میزند؛ یا در گفتوگوی حسین و بهار هم در سکانسهای ابتدایی، بهار از حس و غریزه مادرانه میگوید در حالی که حسین حواسش به آبرو و حیثیتی است که برخاسته از توافق جمعی است؛ و اوج این تقابل دیونوزوسی-آپولونی تراژدی «مغز استخوان»، دردیالوگ پایانی بین مجید و بهار است؛ آنجا که مجید در یک قدمی مرگ، از بُعدی انسانی حرف میزند که برای بهار قابل درک نیست. مجید زندگی را به هر قیمتی نمیخواهد، در صورتی که بهار برای زندگی بخشیدن به فرزندش (که بیرحمانه اگر حلاجیاش کنیم، خودخواهیهای ناگزیر بشری هم در آن دیده میشود) از هیچ اقدامی دریغ نمیکند. مرگ، حتمیترین اتفاق زندگی است. مجید این مسأله را بهدرستی دریافته که مرگ نهتنها برای دیگری، که برای من هم وجود دارد. به همین دلیل هم در انتخابش به سمتی مخالف انتخاب بهار میرود. گفتوگوی ابتدایی پزشک و بهار هم از همین مسیر عبور میکند. در اشارههای مکرر بهار به معجزه (هرچند با خشم و بیایمانی همراه است) و تأکید پزشک به توان محدود پزشکی، شاهد تقابل دو حوزه متفاوت هستیم. واقعیت این است که انسان همچون آونگی بین احساسات و موقعیتهای متناقض در تکاپو است و این مهمترین و اساسیترین دریافت بشری است برای لحظههای قضاوت و داوری.
فیلم چند نمای مختلف از پلهها دارد که جز یک مورد در دفتر ثبت طلاق، باقی نماها پایین آمدن از پلهها را نشان میدهد. روزی که برای ثبت طلاق در دادگاه حاضر میشوند، دوربین از پشت سر، حسین و بهار را – در حالی که از پلهها بالا میروند و نوری در پسزمینه هر دو را محصور کرده است – نشان میدهد. هرچند لحظه پایان دادن به رابطه حسین و بهار است اما از آنجایی که در مقام عشق، از خود گذشتن والاترین انتخاب آدمیست، بالارفتن از پلهها به معنی عروج در عشق هم میتواند باشد. در موارد دیگر، بیشتر پایین رفتن از پلهها را داریم. پایین رفتن از پلههای زندان و عبور از راهروی طولانی که در انتهای آن زنی سیاهپوش همچون عزراییل منتظر بهار ایستاده است هم مرثیهای است بر خیال خامی که بهار در سر پرورده است.
از زیباترین بخشهای بازی بابک حمیدیان به سکانس مربوط به بیمارستان میتوان اشاره کرد و بازی درخشانش در القای حس ویرانگر درونی؛ زمانی که بهاشتباه گمان میکند پیام در وضعیت اورژانسی است. پس از این بلوای بیمارستان است که زار و خسته روی پلهای نشسته و احتمالا به این فکر میکند که باید برای تمام کردن این اضطراب دست به کاری بزند. از همین نما میتوان فهمید که حسین پایین رفتن از پلههای رابطه را قرارست تجربه کند؛ و پس از آن است که به بهار اعلام میکند در قبال تصمیم او کاملا مطیع است. هرچند حسین هم حقی از انتخاب برای خودش قائل است و چیستی تصمیم پس از طلاق و بارداری را به بعد موکول میکند. رابطه آدمها با یکدیگر یک بخش خودخواهانه دارد و یک بخش دیگرخواهانه. در تمام انتخابها و روابطی که بین این شخصیتها وجود دارد نبرد بین انتخاب خود و دیگری بهروشنی دیده میشود. حسین باید از حق خودش برای بودن با بهار بگذرد (سقوط در رابطه) از طرف دیگر بهار را خرسند میخواهد (گذشتن از خود). این لایه ظریف از انتخاب بین خود و دیگری و درست و نادرست را در دیگر شخصیتها هم میتوان پیدا کرد.
در ماجرای مربوط به مجید، چون صحبت از پول و قدرت خداگونه زر به میان میآید، میتوان این بخش از فیلم را به شکاف طبقاتی و فسادی تعمیم داد که ذاتی پول و قدرت است. البته نام و نشان شهریار علمبیگی و بازی زبانی امیر و صابر با شر و شهریار هم در تقویت این حس کم اثر نیست: «-دنبال شر میگردی؟ -دنبال شهریار میگردم.» گویی هر شهریاری خود شریست پنهان که آتشها از گور او بلند میشود؛ و همواره در مقابل تمام «خرپولها»، افراد فرودست جامعه هم هستند که نادیدهگرفتنشان از بیخردیست. بازی درخشان نوید پورفرج در نقش امیر، با لحن و بیانی روان، مثال زدنیست. آگاهانه یا ناآگاهانه دستهای امیر در قابهای بسیاری یکهتازی میکنند؛ دستهایی سنگین و پرقدرت با خمیدگی معناداری که نشان از طبقه ای زجرکشیده را میدهد که هر آن ممکن است برای بازپسگیری حقوق پایمالشدهشان تا پای جان برخیزند. دستهایی که چیزی برای از دست دادن ندارند و همین قدرتشان را بیشتر میکند.
یکی از نماهای حسابشده فیلم، صحنه مربوط به چال کردن صابر است. همخوانی نحوه چال کردن صابر و خاک ریختن روی سر و صورتش با دیالوگ ابتدای فیلم که پدر شهریار شکل به قتل رسیدن دختر را شرح میدهد، برای لحظهای این را به ذهن میآورد که بهراستی آیا دنیا دار مکافات است؟ به هر حال مقصر اصلی شخص دیگریست و این مسأله ظاهرا از شعور جهان پنهان نمانده است.
تنهایی انسان جهان مدرن، از دیگر مضامینی است که فیلم با دکوپاژهایی تمیز به آن پرداخته است. اتاق خواب و نور کم فضای خانه و تخت دونفره نامرتبی که بهظاهر مدتهاست به دلیل نابهسامانیهای روحی افراد خانه، بدون استفاده مانده است. حسین نیز پس از جمع کردن وسایلش از خانه بهار، چراغ اتاق خواب را خاموش میکند تا آن کورسوی امیدی هم که در شب تار روشن بود، برای همیشه از بین برود. همینطور عدم حضور پررنگ آدمها در ارتباط با شخصیتهای اصلی هم حسی از تنهایی را القا میکند. بیشترین جایی که آدمها کنار هم دیده میشوند در بیمارستان و تا حدی هم در دادگاه و زندان است. نماهایی از پارکینگ و ماشینها یا گاراژ و محل کار امیر و صابر داریم که همه در انحصار آهنپارههاست. در نمای داخل خانه فقط دو بار بهار و حسین را کنار یکدیگر داریم. باقی مربوط به حسین است در اتاق خواب و زمانی که برای بردن وسایلش به خانه برمیگردد. مجید هم اشارهای دردناک به تنهاییاش دارد. به امیر میگوید: «اگر من بمیرم غیر از تو کسی دلتنگ من نمیشود.»
وجه مشترک همه موقعیتها جبر حاکم برای انتخاب است. به هر حال آدمی ناگزیر از انتخاب است. دیالوگی در فیلم «آقای هیچکس» (Mr. Nobody) هست که میگوید: «در شطرنج، به آن تسوتسوانگ (یا تسوگتسوانگ) میگویند؛ زمانیست که تنها حرکتی که میتوانی انجام دهی، «حرکت نکردن است»، اما شما باید حرکت کنید، چون نوبت حرکت شماست.».
سردر چاپخانه، نام «چاپ هما» دیده میشود. حسین مرد شریف و ازخودگذشتهای است؛ اینکه حسین نمیخواهد هیچکس به خاطر او آزار ببیند یا از تصمیمهای خود پا پس بکشد این بیت را برای نگارنده تداعی کرد که «همای بر همه مرغان از آن شرف دارد/ که استخوان خورد و جانور نیازارد.» به هر حال این هم انتخابیست مثلاً در مقایسه با انتخاب شهریار.
*میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان/ کز جهان تاریکتر زندان سرائی برنخاست (خاقانی شروانی)
(امتیاز ۷ از ۱۰)
بسیار بسیار نقد عالی و موشکافانهای بود. لذت بردم. 🙏