آتابای (۱۳۹۸) – Atabai
سعدی از دست خویشتن فریاد
خشایار سنجری: «آتابای» نکتههای بسیاری دارد و حتی میتوان آن را با نگاهی به آثار عباس کیارستمی یا نوری بیلگه جیلان بررسی کرد اما در نهایت، هویت مستقل خود را مییابد. «آتابای» در زبان ترکی به معنی فرد صاحب مالومنال است. کاظم این لقب را در روستای خود یدک میکشد و علاوه بر داراییهای مالی، صاحب احترام و مقبولیت هم هست؛ اما این چیزها برای کاظم آسایش ایجاد نکرده است. «آتابای» برشی از روزگار کاظم است که در شرایطی نامتعادل زیست میکند و این فقدان تعادل، او را به خودویرانگری سوق داده است. کاظم درد زیستن دارد. شکاف عمیق میان آنچه کاظم میخواهد و آنچه برایش رخ میدهد، کاظم را برای بیننده قابل فهم و لمس میکند.
از وجوه متمایز «آتابای» کنتراست ناشی از آشفتگی و تلخی زندگی کاظم (هادی حجازیفر) با آرامش ناشی از زیباییشناسی حاکم بر نماها و قاببندیهاست. در عاشقانه تراژیک نیکی کریمی، از عناصر طبیعی مثل دریاچه، باغ، دشت و… و همچنین جادههای کوهستانی و پیادهراههای روستایی بهوفور استفاده میشود. طبیعت در «آتابای» مهارنشدنی و افشاگر است. گرهافکنیها و گرهگشاییها در بطن طبیعت رخ میدهند. مناظرههای کاظم و یحیی، دیدار عاشقانه کاظم و سیما و… همگی در آغوش طبیعتی است که گویا هیچ رازی را برنمیتابد و در دل خود حفظ نمیکند. دالان سرسبز باغ، که کاظم بارها از آن عبور میکند، به موتیفی تصویری بدل میشود: یک بار بستر آشنایی، یک بار روزنه عاشقانه و در نهایت به دالان غم بدل میشود. درختهای این دالان سبز در پایان فیلم، به خاری در چشم میمانند نه منظرهای زیبا؛ گذرگاهی چشمنواز که درازایش به بلندی چالشهای بیانتهای کاظم و بنبستهای بیفرار او میماند. آنچه بر کاظم میگذرد، نه از سر کملطفی و جفای دیگران، بلکه از روان ناآرام اوست؛ همچون سعدی که میگوید: همه از دست غیر ناله کنند/ سعدی از دست خویشتن فریاد.
هادی حجازیفر در مقام فیلمنامهنویس، قطرهچکانی اطلاعات میدهد و مخاطب را در عطشی سیریناپذیر برای رمزگشایی تدریجی از گذشته کاظم و تصمیمهای آیندهاش قرار میدهد. حجازیفر، خلق اضطراب دراماتیک را کنار میگذارد و سر صبر و حوصله، قصه کاظم را نقل میکند و برای خلق پاساژهای فکری برای مخاطب، از صدای راوی نیز بهره میگیرد که نه برای قصهگویی کلاسیک، بلکه برای رمز گشودن از گرههای روانی کاظم، راهگشا است. محمد گذرآبادی در کتاب «فرهنگ فیلمنامه» از سه سطح همذاتپنداری نام میبرد. سطح اول که نازلترین و دمدستیترین راهکار سینمایی است، برانگیختن حس ترحم یا ستایش مخاطب نسبت به قهرمان است. حجازیفر، از برانگیختن این دو حس پرهیز میکند. سطح دوم، همراهی مخاطب با قهرمانی مصمم در راستای دنبالکردن هدفی والا و تلاش برای غلبه بر موانع سخت است. حجازیفر این سطح از همذاتپنداری را نیز به میدان قصه وارد نمیکند و در پرداخت شخصیت کاظم از عنصر شک و ضعف استفاده میکند؛ اما سطح سوم، شامل کشمکشی است که علاوه بر مبارزه بیرونی، جدالی درونی نیز با خود به همراه دارد و به پالایش عواطف درونی ختم میشود: همان چیزی که برای کاظم و به دنبال آن برای بیننده رخ میدهد و ارسطو از آن تحت عنوان تطهیر عاطفی به دنبال تماشای تراژدی یا کاتارسیس یاد میکرد. کاظم با وجود اینکه شباهتی به قهرمانان محبوب و نمونهای سینمای ایران ندارد، اما همدلیبرانگیز است چون مثل هر انسان مدرنی، ضعف و نقص دارد. این ضعفهای شخصیت او، منجر به فوران نیازهای روانی و درونی و عامل شباهت او به تماشاچی و برانگیختن همدلی میشود. حتی اگر با تعبیر گذرآبادی با کاظم همذاتپنداری نکنیم، با تعبیر آلن آرمر از امپاتی یا مندردی با او همگام خواهیم شد: ممکن است نتیجه افکار و تصمیمهای شخصیت اصلی فیلم را نپسندیم یا تأیید نکنیم، اما علت و انگیزهاش را میفهمیم که گویی کشف نوعی انسانیت مشترک است.
(امتیاز ۱۰ از ۱۰)