آتابای – نقد ۱

آتابای – نقد ۱

آتابای (۱۳۹۸) – Atabai

 

بهشت بیرون، جهنم درون

رضا حسینی: «آتابای» بدون لحظه‌ای درنگ، بهترین فیلم کارنامه نیکی کریمی در مقام کارگردان است؛ اثری که بر خلاف چهار فیلم بلند داستانی قبلی کریمی (که در سه‌تای آن‌ها بازی هم کرده)، شخصیت اصلی‌اش یک زن نیست؛ و او برای اولین بار نقشی هم در نگارش فیلم‌نامه ندارد و این کار را به عهده هادی حجازی‌فر گذاشته یا شاید بهتر است بگوییم طرح و فیلم‌نامه او را ساخته است. حجازی‌فر که نقش اصلی «آتابای» را هم بازی کرده، واقعاً در هر دو عرصه خودی نشان داده است (هرچند پس از درخشش در «ایستاده در غبار» شکی نبود که سینمای ایران بازیگر ارزشمند تازه‌ای یافته). حجازی‌فر که سابقه کارگردانی تئاتر را هم دارد، حالا سینمادوستان جدی را حسابی کنجکاو اولین فیلم سینمایی‌اش در مقام کارگردان کرده است؛ اما دیگر تفاوت اساسی «آتابای» با سایر فیلم‌های کریمی کارگردان، آرامش و تأملی است که بر آن حکم‌فرماست و بر خلاف قبلی‌ها، در «آتابای» از تجربه‌های بزرگ، گرفتاری‌های چالش‌برانگیز و یک جامعه شهری پرسروصدا با تمام کلیشه‌های درام‌های آپارتمانی سالیان اخیر خبری نیست.

«آتابای» فقط بهترین فیلم کارنامه کریمیِ کارگردان نیست، یکی از بهترین فیلم‌های دهه ۱۳۹۰ سینمای ایران است که آخرین ماه‌های آن را سپری می‌کنیم؛ فیلمی که کمال خود را بجز چهره‌های نام‌برده، مدیون بازی کوتاه اما مؤثر سحر دولتشاهی و دیگر بازیگران حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای خود است – که تقریباً همگی بازی‌های‌شان یکدست شده – و همین طور فیلم‌برداری چشم‌نواز سامان لطفیان (که برای نگارنده از همان زمان فیلم‌برداری مستند درخشان «آتلان» کارش به چشم آمد)، تدوین سنجیده حسین جمشیدی‌گوهری و آوای موسیقی – مثل همیشه – گوش‌نواز و فراموش‌نشدنی حسین علیزاده.

«آتابای» یک درام درونی است که تا جای ممکن، آرام و بی‌سروصدا پیش می‌رود و به‌ندرت سراغ موقعیت‌هایی می‌رود که بتوانند از نظر احساسی تأثیر ویژه‌ای بر تماشاگر بگذارند؛ درست مثل خود زندگی که پر از لحظه‌ها و کارهای معمولی و روزمرگی است و تلاش آدم‌ها برای گریز از «عادی بودن» به فراغت‌های کوتاه و زودگذر می‌انجامد. برای همین است که مراسم ختم زن یحیی، که به شکل معمول نمایش داده نمی‌شود، در نهایت به دیدار دو رفیق قدیمی و سیگارکشی و خاطره‌بازی‌شان بدل می‌شود و در جلسه‌های بعدی نیز صرف مرور خاطرات گذشته می‌شود؛ تا این‌که با رسیدن به واقعیت‌های گذشته زندگی‌شان دوباره این لحظه‌های خوش کوتاه از بین می‌روند (آن هم در دریاچه‌ای که دیگر چیزی تا خشک‌شدن کاملش باقی نمانده و در آن نمای هوایی هم می‌بینیم که گستره تیرگی تا کجا پیش رفته است؛ تصاویری که به‌خوبی موقعیت دراماتیک داستان را هم به زبان سینما برگردانده‌اند).

«آتابای» به لطف لوکیشن‌های روستایی‌اش مملو از قاب‌های زیبا است؛ اما قاب‌هایی که با احساسات انسانی گره می‌خورند در اوج می‌ایستند و آن قاب‌هایی هستند که از خاطرمان نخواهند رفت؛ مثل جایی که نظربازی آتابای/ کاظم (حجازی‌فر) و سیما (سحر دولتشاهی) در آینه خودرو، با آن نمای تاریک‌وروشن دم غروب و حرکت آهسته اتومبیل در جاده کیفیتی سحرانگیزتر پیدا می‌کند و به حرکت آرام یا خرامش فلامینگوها در آب می‌انجامد که حکم ضیافتی برای دل باختن دو انسان را دارند. سیما در بدو ورود به ساحل دریاچه می‌گوید ما چند بار از این جاده رد شده بودیم ولی هیچ‌وقت متوجه این همه زیبایی نشدم. کاظم به‌ظاهر فروتنی می‌کند یا می‌خواهد تسلی بدهد که می‌گوید به وقتش رسیدیم؛ اما نکته ظریف‌تری در میان است. آن‌ها به وقت عاشقی رسیده‌اند و این به موقع رسیدن، بیش‌تر حاصل آمادگی روحی و روانی آن‌ها برای دیدن و توجه به این مکان است. گویی زیبایی‌های طبیعت همیشگی‌اند و این ما هستیم که بر اساس حال دل‌مان – یا با هر وصف دیگری – فرصت دیدن آن‌ها را به دست می‌آوریم یا از خود دریغ می‌کنیم. جالب است که نسل بعدی، به دلایل دیگری هم این فرصت‌ها را از دست می‌دهد. آیدین (خواهرزاده آتابای) به سیمین (خواهر سیما) علاقه‌مند است اما جایی که بزرگ‌ترها در خودرو نظربازی می‌کنند آن‌ها خارج از قاب با گوشی و پیامک در ارتباط هستند. در ساحل هم آن‌ها خارج از قاب‌اند و زیبایی‌های پیرامون را «نمی‌بینند» و باید صدای‌شان کرد تا به خود بیایند. بماند که در باقی بخش‌های فیلم هم دائم بر ارتباط مجازی این دو نوجوان تأکید می‌شود.

با وجود این صحنه‌های به‌یادماندنی و لوکیشن‌های هوش‌ربای فیلم، شخصیت‌ها گویی هرگز دست‌شان به عشق نخواهد رسید. اصلاً هیچ دو عاشقی نیستند که در این دنیا به هم رسیده باشند. کاظم سال‌ها پیش عاشق زیباترین دختر دانشکده شده ولی به او نرسیده است. رفیق قدیمی‌اش یحیی، عاشق خواهر او فرخ‌لقا بوده ولی آن‌ها نیز به هم نرسیدند و هر بار انگار یک منفعت و حساب‌گری در کار بوده است (نمونه دیگرش جیران است که به خاطر فرار از روستا و بهره‌مندی از فرصت‌های بهتر خودش را به آتابای عرضه می‌کند). به همین دلیل است که آتابای اولین بار که سیما و خواهر کوچک‌ترش را در جاده می‌بیند، زاویه دیدش از پنجره کنار خودرو است و در تصویری لرزان و کوچک که به‌تدریج از آن دور می‌شود؛ و دست‌آخر، دو خواهر در پس درختان صنوبر گم می‌شوند تا از همین‌جا، فرجام این رابطه هم به زبان تصویر بیان شود.

آدم‌های فیلم، ظاهراً در بهشت زندگی می‌کنند اما از آن‌جایی که نمی‌توانند با هم همراه شوند و کنار هم بمانند انگار هر یک جهنمی درون خود دارند. آتابای، مرد میانسال تنهایی است که سال‌ها قبل از عشق و محبت سرخورده شده و گویی از آن موقع به جنبه فیزیکی و مادی این مفاهیم دل خوش کرده است (این‌که تایلند می‌رود یا به شیوه خودش به دیگران محبت می‌کند)؛ و چونان تک‌درخت بالای تپه تک‌اتاق خود، انگار تبعیدی خودخواسته را تجربه می‌کند (در چند قاب تک‌درخت بالای تپه را می‌بینیم اما فقط در اولین دیدار است که با کمی دقت شباهت جاده‌ای که به آن می‌رسد یادآور اثر فراموش‌نشدنی کیارستمی یعنی «خانه دوست کجاست؟» می‌شود). بر این اساس است که آتابای به معجزه باور ندارد و در شگفت است که چرا باقی آدم‌ها به افسانه و قصه باور دارند. جواب، احتمالاً این است که فقط با معجزه و قصه است که زندگی عادی زیبا می‌شود. با وجود این، آوای ترانه «کم‌عمق»/ «سطحی» از لیدی گاگا (نماینده فیلم عاشقانه «ستاره‌ای متولد می‌شود») در اتومبیل آتابای طنین‌انداز می‌شود و او پس از زنجیره‌ای از اتفاق‌ها دوباره آماده دل باختن می‌شود؛ اما راه‌ورسم عاشقی را فراموش کرده است (اگر از بشود گفت که از ابتدا بلد بوده) و چون خودش هم حساب‌شده عمل می‌کند، یک بار دیگر «عشق» را از دست می‌دهد. او در نمای پایانی آشنای فیلم، در پس شیشه خودرویی که در جاده پیش می‌رود، تا مرز ترکیدن بغض پیش می‌رود اما مثل همیشه تلاش می‌کند جلوی خودش را بگیرد. باران آغاز می‌شود. انگار آسمان هم می‌خواهد یک دل سیر برای این آدم‌ها اشک بریزد؛ آدم‌هایی که درست مثل ابتدای فیلم در جاده و به سوی آینده‌ای غم‌بار پیش می‌روند؛ در ابتدا از دل سیاهی شب خارج می‌شوند و به سمت روستایی می‌روند که سایه سیاه ابرها در حال تسخیر آن است و در پایان، انگار با شروع باران می‌خواهند از آن بگریزند.

(امتیاز ۹ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز