آنت – نقد ۱

آنت – نقد ۱

آنت (۲۰۲۱) – Annette

 

بیداری تماشاگر مسخ

رضا حسینی: لئوس کاراکس پس از وقفه‌ای نُه‌ساله دوباره با یک اثر دیدنی به نام «آنِت»/ Annette برگشته است تا در وهله نخست – درست مثل اثر درخشان قبلی‌اش «هولی موتورز» (۲۰۱۲) – نهیبی به تماشاگر مسخ و تصویرزده این روزگار بزند و به شیوه خودش او را متوجه کند که سینما چیست و یک اثر سینمایی، چه‌قدر می‌تواند از لحاظ بصری متفاوت و تروتازه باشد؛ یا به عبارت دیگر، این وظیفه هر اثر سینمایی است که فراتر از قصه‌گویی صرف (و اغلب تکراری) و دیالوگ‌های – مثلاً – قصار برود. اصلاً برای همین است که داستان و دیالوگ‌های «آنت» چنین ساده‌اند و اگر تماشاگری به نکته مورد نظر فیلم‌ساز دقت نکند، بعید نیست که از داستان و دیالوگ‌های آن ایراد هم بگیرد. اولین سرنخی که کاراکس به ما می‌دهد، حضور خودش در ابتدای فیلم است که با «هشدار» او به تمامی خانم‌ها و آقایان بیننده آغاز می‌شود و «توجه کامل» آن‌ها را طلب می‌کند؛ آن هم به اندازه‌ای که «هیچ صدایی» نباید از آن‌ها خارج شود و حتی باید آخرین نفس‌شان را بکشند چون نفس‌کشیدن آن‌ها نیز در طول فیلم قابل تحمل نیست! و صد البته که تماشاگران ایده‌آل او چنین کاری هم می‌کنند و چنان نفس عمیقی می‌کشند که انگار واقعاً قرارست تا پایان آن را در سینه حبس کنند. جالب‌تر این‌که کاراکس این رابطه ارباب‌گونه بین خالق و تماشاچی را در ساحتی دیگر در داستان «آنت» بازآفرینی کرده است؛ رابطه‌ای سلطه‌جویانه که شخصیت آدام درایور (هنری مک‌هنری) نسبت به تماشاگران استندآپ خود دارد و انگار به آن‌ها دستور می‌دهد که بخندند؛ و انتظار دارد هر حرکتی که انجام می‌دهد با قهقه حاضران همراه شود. این رابطه زمانی که او تحت تاثیر احساسات زندگی شخصی‌اش قرار می‌گیرد و به‌نوعی «نرم» و «عاطفی» می‌شود صورتی عکس به خود می‌گیرد و حالا تماشاگران اجرای او هستند که به‌تدریج جرأت می‌کنند نخندند، او را هو کنند و در نهایت، مورد بازخواست قرار دهند و یک‌شبه او را زمین بزنند. انگار کاراکس می‌خواهد بگوید هرگز تعادلی وجود نداشته است و هر هنری (به‌خصوص اگر متکی به تصویر باشد) همیشه یک طرف غالب دارد که خودش را به دیگری تحمیل می‌کند؛ موضوعی که از اساس در تضاد با این تصور کلی از هنر قرار می‌گیرد که ابزاری است برای آزادی بیان.

«آنت» نه شبیه موزیکال‌های دیگر است و نه مثل سایر فیلم‌ها؛ حتی در ورای قلمروی تماتیک و بحث تطبیقی و ذات تصویرپردازی بعضی صحنه‌ها، به «هولی موتورز» هم شباهتی ندارد و همین، دیگر ویژگی بزرگ فیلم است که آن را منحصربه‌فردتر و ناب‌تر می‌کند. «آنت» ضیافتی از ایده‌های بصری یک ذهن زیبای مؤلف است که این روزها در ظاهر کمیاب‌تر شده است ولی در واقعیت همانی است که کاراکس به آن اشاره دارد: این‌که تصویر اصیل در دریایی از تصاویر خوش‌رنگ‌ولعاب و پرزرق‌وبرق گم می‌شود چون برای عموم تماشاگران – که سلطه‌پذیرند – جذابیتی ندارد. اگر از شباهت‌ها به سایر آثار یا قیاس مضمونی با «هولی موتورز» و دیگر آثار سینمایی و اصلاً شباهت‌های ذاتی تصاویر دو فیلم اخیر کاراکس در بیان مفاهیم مورد نظرش بگذریم، انبوهی ایده درخشان در تصویرپردازی باقی می‌ماند. یکی از درخشان‌ترین صحنه‌های «آنت» برای نگارنده (که اصلاً جزو بهترین‌های این ۲۱ سالی قرار می‌گیرند که از هزاره سوم رفته) جایی است که پس از شنیدن خبر رسانه‌ای تولد زودهنگام فرزند هنری و آن، پدر و مادر در تاریکی شب و زیر مهتاب در بستر دیده می‌شوند؛ جایی که مادر خوابیده ولی پدر بی‌خواب شده و در تاریکی دراز کشیده است. صدا و سپس ایده‌های بصری این نما، به‌سرعت تصاویر سونوگرافی رحم موقع بارداری را یادآوری می‌کنند تا در نهایت زیبایی و شاعرانگی، حس‌وحال یک پدر را پیش از تولد فرزندش به تصویر بکشد؛ بی‌قراری و بی‌تابی‌ای که حتی فراتر از دل‌باختن به معشوق می‌رود و فقط باید تجربه‌اش کرده باشید که قدر این لحظه سینمایی ناب را آن طور که باید درک کنید (دقت کردید دختر لئوس کاراکس در آغاز فیلم اولین کسی است که برای همراهی او در ساخت فیلم مطلع می‌شود؟ ناستیا می‌آید و دست روی شانه‌های پدر می‌گذارد؛ و در پایان این کاراکس است که دست بر شانه دختر، پشت ستارگان فیلم خود راه می‌رود).

با تمام آن‌چه وصفش رفت، «آنت» فقط فیلمی برای «دیدن» و «حظ بصری» نیست و پیرو ژانر اصلی‌اش، اثری برای لذت بردن از موسیقی و آواهای گوش‌نواز هم هست؛ و در این مورد هم تماشاگر با موزیکالی متفاوت طرف است که شنیدن موسیقی خوب را برایش به ارمغان می‌آورد؛ آن هم در جهانی پر از صداهای ناهنجار و گوشخراش و سرسام‌آور. نیمه دوم فیلم، انگار با هدف تجلیل از موسیقی ساخته شده است و چه جالب که این بار کاراکس کلام را از موسیقی جدا می‌کند تا مثل تصویری که در نیمه اول «آنت»، بدون گفتارهای پیچیده به کمال رسیده بود حالا موسیقی، بدون واژگانی به کمال برسد که هر یک «معنی» (بخوانید «سوءتفاهمی») را در خود دارند؛ و تصادفی هم نیست که کلام وقتی کنار می‌رود، آنت (فرزند یک استندآپ کمدین و یک خواننده اپرا که هر دو به‌نوعی با کلام دیگران را «تسخیر» می‌کنند) در همه جای دنیا محبوب می‌شود و مرزها را برمی‌دارد. این‌جاست که افسانه «برج بابل» تداعی می‌شود و روزگاری که مردم زمین با یک زبان صحبت می‌کردند و متحد بودند اما وقتی علیه خدا نقشه می‌کشند و می‌خواهند با ساختن برجی سر از بهشت درآورند، پروردگار زبان‌های مختلفی به آن‌ها می‌دهد تا دیگر حرف هم را نفهمند و روی زمین پراکنده شوند. جالب این‌که آنت در آخرین اجرای خود – در استادیومی که «هایپربول» (در واقع همان «سوپربول» دنیای واقعی، پربیننده‌ترین برنامه تلویزیونی امریکا) در آن برگزار می‌شود – با گفتن اولین «واژگان» در زندگی‌اش، بر فراز سکویی برج‌مانند (بهشت؟)، سقوط را برای پدرش (خدای دنیای او؟) و فروپاشی اتحاد بشری را رقم می‌زند؛ وضعیتی دوگانه که گویی دو نسخه از افسانه «برج بابل» را در خود دارد.

لحظه‌های باشکوه نیمه دوم «آنت» هم بسیارند که بهترین نمونه‌اش برای نویسنده، جایی است که شخصیت سایمن هلبرگ که در فیلم با عنوان «نوازنده همراه»/ The Accompanist شناخته می‌شود، در تنها فصلی که در مقام راوی داستان قرار می‌گیرد از رابطه عاشقانه پنهانش با آن می‌گوید. دوربین به دور او می‌چرخد و به‌تدریج به چهره‌اش نزدیک می‌شود چون انگار با این حرکت دورانی، او را در مقام یک عاشق خاموش و صبور می‌پرستد و در ضمن، تجلیلی از او در مقام رهبر ارکستری می‌کند که در حال اجرا است. نکته درخشان این فصل، هماهنگی کامل موسیقی با فرازوفرود احساسی داستانکی است که «نوازنده همراه»/ «رهبر ارکستر» بدون نگاه کردن به دوربین ولی به صورت مستقیم برای تماشاگر تعریف می‌کند. این فصل را فقط باید دید و توصیف همه‌جانبه‌اش، واقعاً در قالب «کلام» دشوار است (سایمن هلبرگ که اگر او را بشناسید احتمالاً با شخصیت فوق‌العاده بامزه و البته چندش‌آور هاوارد والوویتز در سریال کمدی موقعیت «نظریه بیگ بنگ» است و نه برای نقش مکمل مشابه «نوازنده همراه» در «فلورنس فاستر جنکینز» (استیون فریئرز، ۲۰۱۶)، فقط به خاطر همین بخش از بازی تمام‌عیارش، مستحق قدردانی در فصل جوایز پیش رو است). (امتیاز ۹ از ۱۰)

نظرات خوانندگان۰
منتقدان فارسی‌زبان
شب
روز