هرگز گاهی همیشه (۱۳۹۹) – All the Time
در فکر پایاندادن به همه چیزم
رضا حسینی: شادی کرمرودی سالهاست که به عنوان یکی از بازیگران مستعد فیلمهای کوتاه شناخته میشود و علاوه بر آن، تجربه حضور در آثار سینمایی متفاوتی را هم دارد، مثل «سه روز و سه قتل» (مسعود امینیتیرانی)؛ و نقشهای مکملی را هم در فیلمهایی از جریان اصلی سینمای ایران بازی کرده است مثل «ابلق» (نرگس آبیار) که هر دو فیلم در انتظار اکران بهسر میبرند. از این رو، حضور او در سیوهشتمین جشنواره فیلم کوتاه تهران به عنوان کارگردان و بازیگر «هرگز گاهی همیشه» (که عنوانش هم یادآور اثر تحسینشدهای از سینمای مستقل با نام «هرگز بهندرت گاهی همیشه» (الیزا هیتمن، ۲۰۲۰) است) دستکم برای سینمادوستان پیگیر کنجکاویبرانگیز است.
«هرگز گاهی همیشه» ساده و مینیمال اما گیرا و در نهایت تفکربرانگیز است؛ از آن فیلمهایی که اگر تماشاگر به ایده پایانبندیاش پی ببرد، در بیرون از سالن سینما هم درگیر دنیای فیلم میشود. داستان روی زن جوانی با نام ترنج تمرکز دارد که بهواسطه حضور در دبیرستان خواهرش، تارا، به تصمیم او برای خودکشی در شب تولدش – که نزدیک است – پی میبرد؛ ظاهراً میخواهد بالای پشت بام برود و بپرد. ترنج که معلم ویولن است در برزخی از افکار فرو میرود تا اینکه به دنبال تارا میرود و او را به خانه میرساند. آنها در مسیر صحبت میکنند و این طور به نظر میرسد که تارا دروغی گفته تا دوستی نچسب را از سر باز کند. دو خواهر به خانه میرسند و پایانبندی فیلم بهروشنی گویای تردید ترنج از صحت حرف خواهر است. اگر ایده داستانی «هرگز گاهی همیشه» درست دریافت نشود، تماشاگر احتمالاً خودش را در مواجه با یک پایان باز و بلاتکلیفی داستان میبیند؛ اما اگر موقعیت خواهر کوچکتر به عنوان بهانهای برای شناخت هرچه بیشتر ترنج تلقی شود (که نکتهای بدیهی به نظر میرسد)، آن وقت تصمیم تارا حکم مکگافین و عامل پیشبرنده درام را پیدا میکند و از کانون توجه خارج میشود. موقعیت کلیدی فیلمنامه که دقیق طراحی شده – و مفید برای پیبردن به ایده اصلی فیلمساز – صحنهای است که ترنج با بیمیلی به سوژه تحقیق خواهر بزرگتر یکی از شاگردانش در آموزشگاه موسیقی بدل میشود (که عنوان فیلم هم از این صحنه گرفته شده و گویای اهمیت مضاعف آن در ساختار فیلمنامه است). سوالهایی که مطرح میشوند بهروشنی این تصور را شکل میدهند که خود ترنج هم در آستانه فروپاشی روحی و شاید «در فکر پایاندادن به همه چیز» است. بر این اساس، پایان فیلم از آنجایی تکاندهنده میشود که بالا رفتن تارا از پلههای آتافوکوس پسزمینه، به بالا رفتن از پلههای ساختمان و رسیدن به پشت بام به منظور خودکشی، شباهت پیدا میکند. ترنج از این موضوع باخبر است و دنبال او میرود. پس مساله خودکشی تارا منتفی است چون دستکم خواهری دلسوز و پیگیر دارد؛ اما آنچه باقی میماند سرنوشت نامعلوم خود ترنج است. آیا کسی جز خواهر بزرگتر شاگردش از وضعیت روحی و روانی او باخبر است؟ آیا پس از این اتفاق، او ممکن نیست به خودکشی فکر کند؟ (بهخصوص که موقع سیگار کشیدن در تراس آموزشگاه، خم میشود و نگاهی به پایین میاندازد) و…
موقعیت کلیدی مورد اشاره، دو ویژگی تحسینبرانگیز دیگر هم دارد؛ یکی شباهت چندوجهی خواهرِ شاگردِ ترنج، به خود اوست که هرچند به اجبار مادر ولی بهنوعی انگار پیگیر وضعیت خواهر است و برایش مهم است که چه کسی به خواهرش موسیقی درس میدهد؛ و البته تماشاگر میداند که مادر ترنج هم کمی پیش از این صحنه، پیگیر وضعیت تارا در دبیرستان بوده است. ویژگی دوم به انتخاب بازیگر نقش خواهر بزرگ برمیگردد که از همان لحظه اول، یادآور سارینا فرهادی در «جدایی» است و از این منظر هم نقش پرسشگر او – و نسلی از دختران نوجوان این سرزمین – را تداعی میکند.
«هرگز گاهی همیشه» ما را امیدوار به ظهور یک فیلمساز زن توانمند میکند که گرچه راه طولانیای در پیش دارد ولی نشانههای مختلف تواناییاش کاملاً مشهود است. مهم این است که شادی کرمرودی خودش را به عنوان نویسنده و کارگردانی جوان مطرح کرده است که علاقهای به خودنمایی ندارد و در ساحت فیلمنامه، موقعیتها و دیالوگهایی سنجیده خلق کرده که از همان نمای ابتدایی میشود درباره چرایی و نقششان در ساختار کلی بحث کرد، و در خصوص میزانسنها، طراحیهای دقیق و حسابشدهای را انجام داده است که گویای کسب تجربه از انبوه فیلمهای کارنامهاش در مقام بازیگر است.
(امتیاز ۸ از ۱۰)