آداپت (۱۴۰۰) – Adapt
حضور تحملناپذیر دیگری
رضا حسینی: تصورش دشوار است که در روزگار فعلی بشود نگاهی نه خوب و نه بد، به فیلمی مثل «آداپت» داشت؛ یعنی به احتمال قوی تماشاگرانش از هر دستهای را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم خواهد کرد که دومی، بهراحتی میتواند آن را کپی بخواند(!) و دستاوردهایش را نادیده بگیرد؛ اما دوستداران فیلم – حتی اگر احساس کنند پتانسیل ظهور فیلمساز جدیدی با علاقهمندیهایی از جنس شهرام مکری وجود دارد – بر هویت مستقل و این موضوع صحه میگذارند که «آداپت» توانسته روی پای خودش بایستد. از سوی دیگر، مگر میشود ادعا کرد فیلمی فاقد تأثیرپذیری از دیگر فیلمها و فیلمسازان بزرگ تاریخ سینما است؟ اصلاً میشود بدون شناخت آنها دست به کار تازهای – فارغ از میزان موفقیتش – زد؟ اگر فردی ندیده و ندانسته فیلم بسازد، آیا حکم همان اختراع دوباره چرخ و پیمودن راههای قبلی را ندارد؟
«آداپت» با اینکه از نظر ساختار پلانسکانس، تصاویر بیروح و رنگباخته، دوربین رویدست تعقیبگر، تقسیم صفحه نمایش (اسپلیت اسکرین)، شکست زمان و عناصری دیگر، مثلاً یادآور سینمای شهرام مکری است، از نظر داستان و مضامین، نگاه تازهای را مطرح میکند که بهخوبی با فرم انتخابیاش جور شده است. زوج جوانی که در یک خانه زندگی میکنند، هرگز کنار هم در یک قاب دیده نمیشوند چون دیگر به هم تعلق ندارند و نمیتوانند دیگری را تحمل کنند. پس در این دنیای داستانی، جای تعجبی ندارد که اولین دیالوگهای فیلم – خارج از قاب – میگویند: «وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن… گفتم به من نگاه کن.» سپس دری باز میشود و زنی کشانکشان، جسمِ مردی را به اتاق کناری (یا شاید حمام و به منظور مثلهکردن!) میبرد. زن از قاب خارج میشود. مرد جای او را میگیرد و درِ اتاق/حمام را میبندد. انگار این مرد بوده که زن را میکشیده است (و همین چرخهی تکرار و جابهجایی زن و مرد، در موقعیتهای یکدیگر، تا پایان ادامه مییابد). این فرجامِ گسست عاطفی زوجی جوان است که خود را به تحمل دیگری مجبور کرده بودند. کهنهکردن جنس تصاویر – با آن خطهای عمودی که روی تصویرها در رفتوآمدند و بهنوعی پوسیدگی فیلمهای سلولویید در گذر زمان را تداعی میکنند – هم در خدمت تصویرکردن این زوال عاطفی است و هم از نظر تماتیک، بیزمانی چنین فروپاشیهایی در روابط زنان و مردان را نشانه میرود. با وجود این، مرد پس از خروج از اتاق/ حمام، صدای زنگ آپارتمان را میشوند. در را برای زن باز میکند که انگار از خرید برگشته است. پس با وجود ساختار پلانسکانس، داستان به گذشته رفته است. اینجاست که یکی از ایدههای درخشان «آداپت» در خصوص گسست عاطفی زوج جوانش نمود پیدا میکند. مرد با زن تماس میگیرد و چون میفهمد توی حیاط است درِ آپارتمان را هم باز میکند؛ اما وقتی صدای زمینخوردن را توی راهرو میشنود ولی کسی را نمیبیند و دوباره تماس میگیرد، زن میگوید من نبودم و تازه داخل مغازهام. گویی هر بار که مرد میخواهد با زن صحبت کند، او دورتر میشود. از سوی دیگر، میشود رفتن به آینده – فلاشفوروارد – را هم دید، حال چه زمانی پس از وقوع قتل باشد و چه حالت استعاری کشتن و تنهایی متعاقب مرد و زن که در آن، فکر دیگری (یا روح او!) آن یکی را تسخیر کرده است؛ اصلاً برای همین در صحنههای متفاوت – جایی مرد و جایی زن – نسبت به صدا یا احساس حضور دیگری واکنش نشان میدهند. در این مورد، آن نسکافههای فوری و ظرفهای نشسته، میتوانند بر زندگی یک آدم تنها دلالت کنند.
ساختار دایرهای فیلم – که از نظر مضمونی با مرگ شروع و تمام میشود و از نظر زمانی، گذشته و حال و آینده را در بر میگیرد – از همان عنوانبندی ابتدایی خودش را به نمایش میگذارد. به صورت بازی هوشمندانهای که با معادل انگلیسی «آداپت»/ ADAPT صورت گرفته است: دو حرف A پدیدار میشوند که با فاصله از هم در دایرهای میچرخند، دو حرف آخر هم ظاهر میشوند و دستآخر، D که پنهان بود، پدیدار میشود تا از همین ابتدا به همان «در»هایی اشاره کند که هر بار یکی از دو شخصیت (A) از آن خارج میشود و دیگری به آن وارد؛ و یادآور همان مَثَل قدیمی هم باشد که دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند.
«آداپت» که سازش و سازگاری معنی میدهد، گرچه چنین داستانی را روایت نمیکند یا دستکم، فرجام تلخ آن را گوشزد میکند، خودش نمونهای از سازگاری فیلمساز جوان خوشفکرش با روزگار دیجیتال است چون همان طور که قبل از دیدن فیلم متوجه میشویم، «آداپت» با گوشی آیفون اکسآر فیلمبرداری شده است که از جنبههای مختلفی چون تولید مستقل حائز اهمیت است.
(امتیاز ۸ از ۱۰)