شکیب (محسن تنابنده) یک کارگر روزمزد میانسالِ بیخانمان است که همسر و پسرش را سالها پیش در زلزله از دست داده و تا کنون با این امر کنار نیامده است. او طی چند سال گذشته، با یک زن لال و ناشنوای جوان به نام لادن رابطه برقرار کرده است. محل ساختوساز فعلی او، صحنه فیلمی درباره جنایتهای آدولف هیتلر در طول جنگ جهانی دوم است. شکیب به عنوان جایگزین بازیگر قبلی انتخاب میشود و خانه بزرگی به او داده میشود. لادن کمک میخواهد و شکیب مجبور میشود او را در محل فیلمبرداری مخفی کند. ساختمان طبق برنامه منفجر میشود اما شکیب که از انفجار ساختمان بیخبر بوده، در نهایت تصمیم میگیرد انتقام بگیرد.
امتیازهای منتقدان
سحر عصرآزاد
منوچهر دینپرست
محسن سلیمانیفاخر
شادی حاجیمشهدی
رضا زمانی
حسین معززینیا
میانگین
نوشتههای منتقدان
سحر عصرآزاد: «جنگ جهانی سوم» یک درام روانکاوانه با تمرکز بر شخصیتی تحقیرشده است که جامه یک نقش نمایشی را بر تن کرده و به خوانشی شخصی از نقش میرسد و یک تراژدی واقعی را رقم میزند. هومن سیدی پس از تجربهگرایی در ساخت فیلم و سریال که منجر به خلق آثاری متفاوت از جریان اصلی شد، همچون «آفریقا»، «سیزده»، «اعترافات ذهن خطرناک من»، «خشم و هیاهو»، «مغزهای کوچک زنگزده» و «قورباغه»، در فیلم جدیدش گام به عرصهای متمایز گذاشته است… مطالعه نقد کامل
منوچهر دینپرست: برخی به بد بودن سرشت انسان معتقدند و برخی نیز به خوب بودن آن، بعضی هم آن را لوح سفیدی میدانند که در طول زندگی انسان و با اعمال انسان، رنگ خوبی و بدی به خود میگیرد. برخی نیز وجود سرشت واحد را برای انسان انکار میکنند و معتقدند انسانها با هم متفاوتاند. همین کشاکش میتواند دستمایه یک حکایت یا داستان و حتی فیلم سینمایی باشد. فیلم جدید هومن سیدی بر چنین کشمکشی ساخته شده و جدالی را به تصویر میکشد که میتوان ذات پلید و سرشت درنده خوی آدمی را بهخوبی آشکار کند. اگرچه وقتی زندگی تلخ و سیاه شود هر انسانی میتواند چنان درندهخو و وحشی شود که هیچ چیز جلودارش نباشد. هیچ فرقی نمیکند در کجای دنیا باشید چرا که قرارست دیگر انسان نباشید… مطالعه نقد کامل
محسن سلیمانیفاخر: «جنگ جهانی سوم» یک گروتسک امروزی است، یک مسخ کافکایی است، یک مسیر ساده «الینه» شدن آدمی است. به واقع نمایشگر یک جنگ جهانی خاموش در عصر کنونی است… تاریخ به شکلی فجیعتر تکرار میشود… مطالعه نقد کامل
شادی حاجیمشهدی: «جنگ جهانی سوم» به واقع روایتی از یک فیلم در فیلم دیگر است که میتواند درباره کشمکشهای درونی آدمها، تنهاییها، بزنگاههای تصمیمگیری، دروغها، نارو خوردنها و تاب آوردنها باشد؛ اما مهمترین خمیرمایه آن درباره نیروی قدرتمند عشق است؛ درباره دوست داشتن و دوست داشته شدن. درباره بُعد دیگری از قابلیتهای خطرناک و قدرتمند آدمی که میتواند در روح و روان او رسوخ کند و به او جسارت جنگیدن و تلافی کردن بدهد. انتخاب نام شکیب برای قهرمان اصلی فیلم، خالی از معنا و کنایه نیست؛ مردی که انتظار میرود صبور، آرام و بیحاشیه باشد، دلیل اصلی همه هیجانها و فراز و فرود این درام تلخ است… مطالعه نقد کامل
رضا زمانی: تقریبا یک دهه پیش، مجید برزگر با ساختن «پرویز» به تصویر کردن روایتی پرداخت که در آن مردی در ظاهر بیآزار، گامبهگام به سمت جنونی ویرانگر کشیده میشود و پس از طی مسیری پر از سوءظن، تهمت، سرزنش و تحقیر، از بیعاری و بیآزاری به جنایت و قتل میرسد. روایت برزگر از این طی طریق، روایتی جزیینگر و واقعگرایانه بود و مخاطب میدانست که چرا ضدقهرمان داستان در پایان به یک هیولای قاتل تبدیل میشود. هومن سیدی در «جنگ جهانی سوم» چنین نگرشی دارد و شخصیت اصلی خود را مردی انتخاب کرده است که مانند ضدقهرمان قصه «پرویز» از بیآزاری به سمت جنون میرود و در نهایت در یک عصیان کور، انتقام خود را از تمام آدمهای دور و برش میگیرد؛ اما در این میان تفاوتهایی آشکار میان روایت برزگر و سیدی وجود دارد که جهان دو فیلم را کاملا از هم جدا میکند… مطالعه نقد کامل
حسین معززینیا: هنوز از یکسوم ابتدایی «جنگ جهانی سوم» (هومن سیدی) نگذشته بودم که از فیلم فاصله گرفتم و نتوانستم موقعیت را باور کنم. هرچه فیلم پیش رفت این ناباوری شدیدتر شد، قبل از اینکه برسم به تیتراژ پایانی دستکم ده بار از خودم پرسیدم نکند مشغول تماشای یک کابوس طولانی از چشم قهرمان فیلم شدهام و جایی حواسم نبوده فیلم بر این دیدگاه ذهنی تأکید کرده و از دستم در رفته است! راستش بهکلی از منطق رخدادهای جنگ جهانی سوم سر درنمیآورم و امیدوارم در نوشتههای تحسینکنندگان فیلم توضیحی پیدا کنم تا بفهمم اصلاً چهطور باید وارد دنیایش شد. تا آنجا که فهمیدم مشغول تماشای یک فیلم لینچی نیستیم. بنابراین باید بشود این موقعیتهای حیرتانگیز را باور کرد. باید متقاعد شویم چنین شرایطی احتمال وقوع دارد. کسانی که فیلم را تحسین میکنند لابد متقاعد شدهاند چنین مردی با چنین سابقهای با چنین رفتاری میتواند به همین شکل وارد یک گروه فیلمبرداری شود و بعد، این حوادث درست به همین ترتیب رخ دهد، واکنش گروه تولید این باشد، شخصیت کارگردان، دستیارش، گروه صحنه، چهرهپردازی و بقیه همین شکلی باشد، آن واقعه اصلی (سوختن خانه) به همین ترتیب اتفاق بیفتد و در ادامه هم آن درگیریها، آن رفتارها، آن دیالوگها… نمیدانم، شاید اشکال از من است؛ اما صحنهها پشت هم چیده میشد و من بیرون از منطق روایی فیلم باقی مانده بودم، حیرتزده از اینکه کسانی تصور کردهاند چنین داستانی را میشود روایت کرد و توقع داشت تماشاگر آن را جدی بگیرد. به نظر میرسد نویسندگان آنقدر شیفته ایده تبدیل کردن مرد ابتدای داستان به مرد انتهای داستان بودهاند که فقط گشتهاند بهانههایی برای رسیدن از نقطه ابتدایی به نقطه انتهایی پیدا کنند، و این «استحاله» هم قرار است دربردارنده «حرف»های مهمی درباره تاریخ و تصمیمهای انسان باشد. شیفتگان «معنا» احتمالاً عاشق این استحاله میشوند و نقصهای بنیانی فیلم را نمیبینند. آدرس سایت منتقد