خلاصه داستان :
محمود نویسنده تحسینشدهای است که دچار توقف ذهنی نویسندگان شده است. او در حالی که میکوشد در ملک خانوادگیشان دوباره چیزی بنویسد، نگران درخت گلابی بیباری میشود که او را به یاد خاطراتش از عشق دوران کودکی خود به دختری زیبا به نام «ام» میاندازد.
امتیازهای منتقدان
ناصر صفاریان
میانگین
نوشتههای منتقدان
ناصر صفاریان: یادگار کودکیاش که درخت گلابی بهجا مانده از آن روزها بود هم مثل خود او شده بود، بیبار و در انتهای راه. هر کاری توانسته بود برای مردم انجام داده بود، ولی حالا میدانست که برای این مردم، هیچ کاری نباید کرد. همه چیز را رها کرد و رفت زیر همان درخت گلابی نشست. هر چه بود، مثل خودش بود؛ و حالا در آخر خط، تنها مونس او یک تکه چوب بود. یک تکه چوب… مطالعه نقد کامل